طبّ شیمیایی در مقابل طبّ مزاجی
پارسلوس آتش زدن قانون
یعد از رنسانس اروپائیها به دنبال این بودند که خود را از شرمندگی تقلید دانش از مسلمانان خارج کنند و بنابراین تلاشهای بسیاری انجام دادند. برخی از آنان براندازی سنتهای عربی را پیشهِ خود کردند.
گفته میشود که شخصی به نام پاراسلوس (۱۵۴۱-۱۴۹۳ م) که کیمیاگری از سرزمین سوئیس بود شروع به تدریس پزشکی در «دانشگاه بال» سوئیس کرد و در روز شروع استادی خود کتاب «قانون» را در آتش سوزاند و این گونه فریاد کشید: «با کمال بیباکی به شما میگویم که موهای پشت گردن من بیش از کلیه دانشمندان شما معلومات دارد. تکمهای در کفش من از ابنسینا خردمندتر است و ریش من از آکادمی شما تجربه بیشتری دارد و…»؛ سپس رو به پزشکان حاضر در جلسه کرد و گفت: «کلید اصلی پزشکی وبه ویژه درمانشناسی قبل از هر چیز در شیمی است…».
این حالت خودباوری او توسط اطباء اروپایی مورد تأیید قرار گرفت و به این ترتیب مسیر طبّ تغییر یافت و از داروهای طبیعی به سمت داروهای شیمیایی انتقال یافت با این حال داروهای شیمیایی نیز جایگاه خاص خود را در طبّ سنتی داشتند وبه آنها عناوینی مثل داروها «ذوالخاصیت» (یعنی داروهایی که در هر مزاجی و با هر طبعی یک کار مشخص و معین را انجام میدهند) داده شده است.
کریستین سن، مورخ مشهور تاریخ ساسانیان در این باب چنین میگوید:
«کتب مذهبی اوستایی در اثر بقای کیش زرتشتی در دوران تاریک غلبه اسکندر و سالهای بعد از آن، همچنان محفوظ مانده بود، ولی آثار اوستایی در زمینههای غیر دینی مانند طب، نجوم، جغرافیا و فنون به طور عمده به هندوستان، یونان و کشورهای دیگر پراکنده شده بود. اکنون جمعآوری مجدد این آثار وجهه همت شاپور قرار گرفت و دستورات لازم دربارهٔ آن صادر گردید. ظاهراً در این دوره در ریشهر، ناحیهای در شوش هیأتی از نویسندگان تأسیس شد که کارشان ثبت مطالب مربوط به نجوم و علوم سری به زبان مخصوص و شاید با علامات رمزی به نام گشتک بود».۱
سیریل الگود در باب علم طبّ قدیم میگوید:
«از جمله، طبّ عرب در زمان مأمون از منابع مختلفی فراهم گردیده و از همه بیشتر مدیون افکار یونانیان بود و این از روزی که داریوش دموکدس را مجبور ساخت مهارت علمی خود را به کار اندازد روز به روز افزایش مییافت. با وجود این درست نیست بگوییم که مطالعه آثار یونانی نخستین بار به وسیله خلفای عباسی امکانپذیر گردیده است زیرا اصول طبّ که در جندی شاپور متداول بوده نیز تا اندازه زیادی یونانی بوده و تصور میرود مدتها پیش از چیرگی عرب بر ایران، ترجمههای سریانی در کنابخانه بیمارستان موجود بوده است. به همین نحو نباید افتخار گشایش عصر ترجمه را که در زمان مأمون در بغداد معمول شده و به اوج خود رسیده بود به این خلیفه منسوب دانست».۲
سید حسین نصر نیز چنین بیان داشته است:
« پیوستگی بزرگ میان طبّ اسلامی و یونانی را باید در پزشکی اواخر عصر ساسانی خصوصاً در مدرسه جندی شاپور جستجو کرد نه اسکندریه. به هنگام ظهور اسلام جندی شاپور بهترین دوران خود را میگذرانده است. مدرسه مزبور که مهمترین مرکز پزشکی عصر به شمار میآمد محیطی بود که مرکز تجمع دانشمندانی با ملیتهای گوناگون بود و سنتهای پزشکی یونانی، هندی و ایرانی را با هم درآمیخته زمینه را برای پزشکی اسلامی آماده میکرد».۳
———————
۱٫ کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص۲۹۳.
۲٫ سیریل الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص۱۲۲.
۳٫ ر.ک: سید حسین نصر، تاریخ کمبریچ.
پزشکی مدرن در ایران و یاکوپ پولاک
نخستین مرکز نوین آموزش پزشکی در سال ۱۲۳۰ به همت میرزا تقی خان امیرکبیر به عنوان بخشی از مدرسه دارالفنون تأسیس شد. یاکوب ادوارد پولاک اتریشی به عنوان معلم حکمت و طبّ و جراحی و فوکتی ایتالیایی به عنوان معلم علوم طبیعی و دواسازی در دارالفنون به استخدام درآمدند. پولاک به تدریج فارسی آموخت و با کمک نخستین شاگردانش به تألیف کتب پزشکی به زبان فارسی و معادلیابی دقیق واژگان پزشکی فرانسوی پرداخت که نخستین کتب مدرن پزشکی فارسی محسوب میشدند.۱
پولاک بنیانگذار و نخستین انجامدهنده بسیاری اقدامات پزشکی مدرن در ایران است؛ از جمله نخستین عمل جراحی مدرن که در دسامبر ۱۸۵۲ میلادی انجام شد و در آن فوکتی برای نخستین بار در ایران از اتر برای بیهوشی استفاده کرد، و یا کالبدشکافی یکی از معلمان فوت شده دارالفنون که اولین نمونه از بررسیهای پزشکی قانونی در ایران هم محسوب میشود. پس از آن چند تن از شاگردان برای تکمیل تحصیلات به فرانسه اعزام شدند ولی نخستین کسی که در ایران درجه دکتری گرفت خلیل خان ثقفی (اعلمالدوله) است که در ۱۳۰۵ فارغالتحصیل شد.۲
——————-
۱٫ یونس کرامتی (۱۲۳۰-۱۳۵۰ ش)، کتاب ماه علوم و فنون، صص ۸۴ و ۸۵.
۲٫ همان.
مبارزه سیاسی با طبّ سنتی در تاریخ معاصر
مطالعه کتاب «تاریخ طبّ در ایران» نوشته دکتر «سیریل الگود» پزشک سفارت انگلیس در دربار قاجار، حقایق تلخی را بر ما روشن میکند. با خواندن کتاب «تاریخ طبّ در ایران» متوجه میشویم که درواقع، استعمار، اولین بار ازطریق طبّ خود وارد این مملکت شد و بنا به اعتراف «سیریل الگود» و سایر مورخین و اطبای غربی، حذف طبّ سنتی، حرکتی خزنده بود که طی دهها سال تلاش و برنامهریزی بیوقفه حاصل شد و جهت این حرکت نیز از بالا به پائین بود یعنی ابتدا شاهان و شاهزادگان را متقاعد کردند، بعد راه آموزش طبّ سنتی را مسدود و در نهایت مردم را مجبور به روی آوردن به طبّ شیمیایی کردند.
سیریل الگود در کتاب خود میگوید:
«مبارزه با طبّ سنتی از زمان شاه عباس صفوی و مقارن با ورود کمپانی هند شرقی به ایران در دستور کار قرار گرفت لیکن به علت مقاومت مردمی، هیأتهایی که در زمان صفویه به ایران میآمدند توفیقی به دست نیاوردند.
پزشک کمپانی هند شرقی در آن زمان فردی بود به نام Fryer، او در مورد این ناکامی میگوید: اینها [ایرانیها] اصلاً عادت ندارند با مطالعات و تحقیقات جدید پیشرفت کنند و از این جهت با همان تعصبی که به مقدسات متمسکند، به اصول طبّ خود چسبیدهاند».
این سخنان، علاوه بر اینکه عصبانیت این پزشک از اعتقاد مردم به طبّ خود را نشان میدهد، بیانگر شدت گرایش مردم آن زمان به طبّ سنتی درحد باورهای مذهبی میباشد. اگر مردم که طبیعتاً به سلامتی خود علاقمندند از طبّ سنتی بومی خویش نتیجه نمیدیدند و از آن راضی نبودند؛ چنین به آن پایبندی نشان میدادند؟
بعد از دوران صفویه به دوران قاجار میرسیم. سیریل الگود در ادامه کتاب خود میگوید:
«ویژگی مهم دوران قاجار، انتقال طبّ ابنسینا به طبّ هاروی و پاستور بود. هیأتهای نمایندگی که در این زمان به ایران میآمدند؛ اغلب، پزشک بودند و به این ترتیب طبّ غربی به ملایمت و آهستگی در سنگرهای طبّ سنتی نفوذ کرد».
از این سخنان، خزنده بودن این اقدام و این که این حرکت، یک حرکت جنگی و به قصد غلبه و تسلط فرهنگی بوده است روشن میشود. واضح است که برای غلبه بر یک ملت، باید او را نسبت به داشتههای خود دچار خود باختگی کرد و کدام خود باختگی از این بالاتر که یک ملت بپذیرد که برای حفظ سلامتی و درمان خود محتاج به بیگانگان است؟ طبیعتاً وقتی ملّتی در این سنگر تسلیم شود سایر سنگرها را راحتتر واگذار میکند و دقیقاً به همین علت است که هیأتهای نمایندگی غربی که به ایران میآمدند عمدتاً از میان پزشکان انتخاب میشدند.
جالب است بدانید که سیریل الگود زمانی این اعترافات را بیان میکند که اهداف استعمار در این مورد کاملاً پیاده شده و کار از کار گذشته است. وی اظهار میدارد:
« بدیهی است که اکنون، دور نمای طبّ، به نحو محسوسی تغییر یافته بود. ۵۰ سال آموزش به وسیله اساتید خارجی، نسلی را پدید آورده بود که دید آنها کاملاً با پدرانشان متفاوت بود.این نفوذ فرهنگ غربی به وسیله هیأتهای پزشکی در مراکز مختلف کشور تقویت شده بود و بزرگترین افتخار و اعتبار را در این مورد باید به این هیأتها داد».
سیریل الگود آنگاه وضع قانون منع طبابت سنتی را به عنوان آخرین میخ تابوت طبّ ابنسینا معرفی کرده میگوید:
«در سال ۱۹۱۱ میلادی، وضع قانون طبابت بر اساس دیپلم و مدرک صورت گرفت که میگفت هیچ کس در هیچ نقطه از ایران حق اشتغال به هیچ یک از فنون طبابت را ندارد مگر این که از وزارت معارف اجازه نامه گرفته یا تصدیق نامه از ممالک خارجه داشته باشد. بدین ترتیب، آخرین میخ تابوتی که حاوی جسد مرده طبّ سنتی بود کوبیده شد. سمت معلمی طبّ ابنسینا نیز منسوخ شد».
تصویب این قانون با عنوان «قانون نظارت بر درمان» توسط دکتر جهانشاه صالح وزیر بهداری وقت در سال ۱۳۳۴ انجام شد و با تصویب این قانون، حجامت نیز ممنوع گردید.
تمام این اصلاحات نشان میداد که با سپری شدن دوره مجریان طبّ رازی و ابنسینا، روشهای طبی منسوب به آنان نیز محکوم به فنا گردیده است. رسم دیرینه خدمت شاگردی نیز از بین رفت و حکیمها دیگر نمیتوانستند شاگردانی به سوی خود جلب و معلومات و تجربیات عملی خود را به آنها منتقل کنند. تمامی این پیشرفتها به وسیله سیاست اروپا به شدت کنترل میشد.
سیر تغییر طبّ در دوره معاصر بر اساس حرکت علمی و یک جایگزینی منطقی نبود و هیچ تحقیق علمی که مقایسهای میان طبّ نوین و طبّ سنتی انجام گرفته و رای به برتری طبّ رایج داده باشد، وجود ندارد.
ثبت دیدگاه