برشی از کتاب دارو مسئله پزشکی قرن
در ۴۵۰ سال پیش خشت نخستین بناى معظم پزشکى جدید، به توسط معمار نخست این بنا، یعنى پاراسلس کج کار گذاشته شده و با وجود اکتشافات عدیده شخصیتهایى عالیقدر و نوابغى عالیمقام، مانند کلود برنارد و پاستور و دیگران کجى این دیوار، بمرور زمان و رفته رفته فزونى یافته است. در قرن نوزدهم، این کجى باندازه کافى محسوس گردیده و در قرن بیستم به آن درجه شدت یافته که خطرات بسیار و تلفات بیشمار بیماران را به وجود آورده است، تا آنجا که سالى در حدود دو میلیون تن از بیماران، در سراسر جهان، بعلت آسیبهاى ناشى از داروها و درمانهاى کنونى، جان خود را از دست مىدهند! و این براستى، مایه کمال افسوس و دریغ است.
کیمیاگر بیسواد به دنبال علم پزشکی…
بناگاه کیمیاگرى سویسى بنام پاراسلس پیدا شد که به پزشک شدن اظهار علاقه مىکرد، ولى چون بیشتر ایام جوانى خود را که به آموزش اختصاص دارد به سیر و سیاحت مىرفت و غالبا به کشورهاى آلمان و فرانسه و انگلستان و ایتالیا و اسپانیا و لهستان و مصر و قسطنطنیه سفر مىکرد، فرصت آن را نمىیافت تا علم پزشکى را فرابگیرد. ولى در هر کشور مطالبى را درباره کیمیاگرى مىآموخت و از آرایشگران (سلمانیهاى) دورهگرد و رمالان و ساحران و ستارهشناسان درباره سعد و نحس کواکب مطالبى یاد مىگرفت. پس از مراجعت به شهر بال (سویس)، با آنکه از پزشکى اطلاعاتى نداشت به توصیه و سفارش یکى از دوستان متنفذش در آن شهر به کار پزشکى پرداخت. در آن زمان چنین معمول بود که پزشکان اعمال جراحى هم انجام مىدادند ولى چون پاراسلس از تشریح بدن انسان بی اطلاع بود و نخستین شرط موفقیت در جراحى، کالبدشناسى است باین جهت از اقدام به اعمال جراحى اکراه داشت
در دائره المعارف علوم پزشکىکه در اواخر قرن نوزدهم میلادى به زبان فرانسوى در صد جلد تألیف شده است، در جلد ۷۲ صفحه ۵۰۶ (در شرح حال پاراسلس) چنین آمده است:
«علت اکراه پاراسلس از اعمال جراحى کمى مهارتش در این فن و علت آن هم بىاطلاعى او از کالبدشناسى بود که خیال نمىکرد دانستن آن فایدهاى داشته باشد.» در چنین حالى، معلوم نیست با کدامین حیله و ترفند و صحنهسازى و توصیهبازى، او را به تدریس در دانشگاه بال (سویس) مأمور کردند؟! رسم در آن زمان بر این بود که در دانشگاهها به زبان لاتینى گفتگو مىکردند ولى چون پاراسلس به این زبان آشنا نبود، به زبان آلمانى تدریس مىکرد. ازآنرو علاوه بر دانشپژوهان، تعداد فراوانى از مردم عادى و عامى نیز به سخنان او گوش فرامىدادند.
درست در نظر مجسم کنید که یک شخص بیسواد و شیاد، ولى هوشمند و جاه طلب و موقع شناس چگونه از موقعیت موجود در اروپا بهترین سود و بهره را حاصل مىکرد.
آتش زدن کتاب قانون بوعلی توسط پاراسلس ، اولین خشت کج دیوار پزشکی مدرن
چون او را استاد دانشگاه کرده بودند، بناگزیر باید دانش پزشکى تدریس کند و چون جز ترجمه قانون ابن سینا براى تدریس پزشکى کتابى در آن زمان وجود نداشت و او نیز از مندرجات کتاب قانون، هیچ نمىدانست، چاره منحصر بفرد این بود که به کارى جنون آمیز دست بیازد. این بود که با اقدامى جسورانه و متهورانه به یک تیر دو نشان زد، و به این وسیله اولا بر بیسوادى و بیمایگى خود سرپوشى گذاشت و ثانیا خود را در تاریخ پزشکى بعنوان یک مرد بزرگ انقلابى معرفى کرد. توضیح آنکه در آن زمان اروپا تشنه انقلاب بود و اوضاع سیاسى اروپا ایجاب مىکرد در هر رشته از علوم، انقلابى بزرگ ظاهر شود و ملل اروپایى را از زیر یوغ فرهنگ و تمدن اسلامى، که مدت چند قرن مردم آن قاره را مسخر و اسیر خود کرده بود، رهایى و نجات بخشد. هرکس شجاعتى بیشتر نشان مىداد و تیشهاى محکمتر به ریشه علوم اسلامى مىزد شهرتى بیشتر مىیافت.
در چنین اوضاع و احوال عجیب، پاراسلس که تندخویى و حدت مزاج طبیعى آمیخته با اختلال مشاعرش از یکسو ناشى از الکلیسم مزمن (زیرا دائم الخمر بود) و از سویى دیگر بر اثر مجاورت دائم با تف و حرارت آتش کوره کارگاه کیمیاگرى و تنفس بخارهاى زهرآگین، غلیان و طغیان یافته بود دست بدست یکدیگر داده و با فضاحت و وقاحت که معمولا دستآویز و سلاح دوم کم مایگان و فرومایگان براى پوشاندن عیب و نقص آنان است در روز افتتاح کرسى استادى خود، کتاب قانون ابن سینا را در آتش افکند و سوزاند و با غرورى جنونآمیز و در حضور دانش پژوهان و گروهى زیاد از مردم فریاد کشید:
«با کمال بىباکى به شما مىگویم که موهاى پشت گردن من بیش از کلیه دانشمندان شما معلومات دارد. تکمههاى کفش من از ابن سینا خردمندتر است و ریش من از آکادمى شما تجربه بیشتر دارد …»[۱]
و پس از آن پزشکان حاضر در جلسه را مخاطب قرار داد و با حدت و حرارت چنین گفت: «شما با پیروى از عقاید پزشکان پیشین چنین خیال مىکنید که چیزى از پزشکى مىدانید و حال آنکه ابدا چنین نیست. کلید اصلى پزشکى و بویژه درمانشناسى، قبل از هر چیز، در کیمیاگرى است. اى پزشکان که به خود عطر مىزنید! دستکشهاى سفید را از دستان و حلقه هاى طلا را از انگشتان خود به درآرید. در آزمایشگاه و در میان زغالها غوطه ور شوید. شب و روز در آتش کار کنید. از این راه با مشاهده و تجربه، معلوماتى مفید و مثبت براى درمان بیماریها، پیدا خواهید کرد.»
این عبارات که محکم ادا مىشد، حتى امروز هم، براى هر شنوندهاى جالب و کاملا فریبنده است و هرکس را مىتواند اغفال کند. بویژه در آن زمان که در کلیه کشورهاى اروپا یک نوع هرج و مرج علمى کامل حکم فرما بود و هرکس هر مطلب تازهاى ابراز مىنمود، که به نظر منطقى جلوه مىکرد، خریدار فراوان مىیافت، ولى از آنجا که همه کس را براى همیشه نمىتوان فریب داد، بى اطلاعى پاراسلس از اصول و موازین پزشکى و زیانهایى که از راه درمان نادرست به بیماران وارد ساخت، کار خود را کرد و باعث شد که در مدتى کمتر از دو سال، دیگر نه کسى حاضر بود سخنان او را بشنود و نه بیمارى وجود داشت که به او رجوع کند:
نتیجه معکوس و عوارض بسیار زیاد درمان های شیمیایی از همان ابتدا
درمانهایى که پاراسلس بوسیله مواد شیمیایى در بیماران به کار مىبرد، نه تنها نتیجه اى سودمند نداشت بلکه تضییعات و خطرات و تلفاتى هم در بر داشت. یکى از بیماران او، به علت صدماتى که از این راه پیدا کرد، شکایت نزد قاضى برد و قاضى به نفع او رأى داد و پاراسلس را محکوم کرد. پاراسلس به توصیه یکى از دوستانش شهر بال (سویس) را ترک گفت و به اسلینگن نزدیک اشتوتگارت رفت و در آنجا نیز، نظیر همین گرفتارى براى او پیش آمد که چون ممکن بود او را به زندان بیفکنند لذا فرار را بر قرار ترجیح داد و از آن پس زندگى او با آوارگى و دربدرى و بدبختى همراه شد و در هیچ شهرى بیشتر از یک سال باقى نماند.
با این حال، قیام پاراسلس به عنوان مخالفت با مکتب پزشکى ابن سینا، اثرى عمیق در اذهان از خود بجاى گذاشت و عدهاى زیاد از پزشکان اروپا، در کشورهاى مختلف روش او را دنبال کردند و به این ترتیب مکتب طبى ابن سینا که با جهان طبیعت سروکار داشت، و از عوامل طبیعى براى درمان بیماریها استفاده مىکرد، رفته رفته، در اروپا از میان رفت و طب شیمیایى و فرآوردههاى ساخت آزمایشگاههاى شیمى جانشین آن گردید. به عبارت دیگر، صنعت جاى طبیعت را گرفت، ولى این امر بزودى عملى نشد، بلکه ابتدا در آلمان و انگلستان و بلژیک و سپس در هلند و فرانسه و سایر کشورهاى اروپا رواج یافت و علت رواج این بود که به عقیده پیروان پاراسلس مکتب طب شیمیایى اصول و مبانى منطقى براى بیمارىشناسى به ارمغان مىآورد و درمانشناسى را ساده تر مى کرد.
دو دستگی و مخالفت با مکتب پاراسلس از همان ابتدا
پس از پاراسلس، پزشکان اروپا به دو دسته تقسیم شدند: عدهاى موافق و گروهى مخالف با عقاید او بودند و عجیب اینجاست
که در تمام طول مدت ۴۵۰ سال که از زمان پاراسلس مىگذرد، این اختلاف عقیده و دودستگى وجود داشته و هنوز هم وجود دارد
در ۴۵۰ سال پیش خشت نخستین بناى معظم پزشکى جدید، به توسط معمار نخست این بنا، یعنى پاراسلس کج کار گذاشته شده و با وجود اکتشافات عدیده شخصیتهایى عالیقدر و نوابغى عالیمقام، مانند کلود برنارد و پاستور و دیگران کجى این دیوار، بمرور زمان و رفته رفته فزونى یافته است. در قرن نوزدهم، این کجى باندازه کافى محسوس گردیده و در قرن بیستم به آن درجه شدت یافته که خطرات بسیار و تلفات بیشمار بیماران را به وجود آورده است، تا آنجا که سالى در حدود دو میلیون تن از بیماران، در سراسر جهان، بعلت آسیبهاى ناشى از داروها و درمانهاى کنونى، جان خود را از دست مىدهند! و این براستى، مایه کمال افسوس و دریغ است.
مخالفین با مکتب طب شیمیائى پاراسلس و تلفات بیشمار این مکتب طبی
از همان زمان پاراسلس، عدهاى از پزشکان اروپا با مکتب طبى او مخالف بودند و عجیب اینجاست که عدهاى از هواخواهان و پیروان پاراسلس که راه او را دنبال مىکردند و به اصول طب شیمیایى گراییده بودند، از قبیل وان هلمون و سیلویوس و ویلیس و دیگران نیز، در مطبهاى خود یا در بیمارستانها عملا بیماران را با همان روش طب قدیم درمان
مىکردند و در تمام دوران ۴۵۰ سال که از زمان پاراسلس مىگذرد، این مخالفت همواره وجود داشته و تعداد مخالفان آنقدر زیاد است که نتوان برشمرد. روىهمرفته از قرن ۱۶ تا ابتداى قرن ۱۹ را باید دوران هرجومرج پزشکى و تشتت اقوال و اختلاف عقاید و تضاد آراء و پیدایش مکتبهایى نوین در پزشکى اروپا نامید.
یاتروشیمیستها تحت تأثیر افکار پاراسلس قرار گرفته بودند (وان هلمون، سیلویوس، ویلیس)، یاتروفیزیسینها تحت تأثیر تجربیات گالیله و دکارت انسان را ماشین مىپنداشتند. مسمر موضوع مغناطیس حیوانى را مطرح کرد، و هانمان درمان بمثل (همئوپاتى) را ابداع نمود.
ولى در قرن نوزدهم که همه علوم، هماهنگ با یکدیگر و با سرعت فوق العاده در پیشرفت و ترقى بود، برخلاف آنچه که مىتوان تصور کرد، اختلاف عقاید بنیانى و اساسى در بزرگان و استادان معروف پزشکى اروپا بیش ازپیش ریشه دار گردید، به عبارت دیگر، پس از گذشت دوران هرج و مرج ها و آشفتگی هاى قرون پیشین، همین که دانش پزشکى، به موازات پیشرفت سایر دانشها، در جاده ترقى و پیشرفت افتاد کجى دیوار بلند علم طب بر استادان و مخصوصا برجسته ترین آنان که از دیگران متتبع تر و محقق تر بودند، رفته رفته آشکار شد. و این مقدمه اى بود براى پیدایش اختلاف عقیده شدیدتر و اعلام خطر استادان بزرگ و عواقب وخیم از لحاظ خطرات و تلفات بیشمار بیماران در قرن بیستم، یعنى در قرنى که به قرن انفجار علم شهرت یافته بود
ترسو و انتقاد به پزشکی جر نگر:
بارى، یکى از برجسته ترین مخالفان با جریان پزشکى سنتى در قرن نوزدهم تروسو است که به نوشته دیولافوا یکى از سه مرد نابغه فرانسه در قرن نوزدهم بود.
(دو تن دیگر لائنک و پاستور بودند)
تروسو در آخرین درس کلینیک مدیکال هتل دیو علیه جریان نامطلوب پزشکى زمان، داد سخن داد و چنین گفت:
«براى دانش پزشکى، روزگارى وخیم را پیشبینى مىکنم، زیرا در اثر بسط پاتولوژى سلولى ویرشو ، پزشکان در اعماق سلولها غوطه ور گردیده و بهعبارت دیگر در جهان بی نهایت کوچک غرقه شده اند و انسان را با تمام موجودیتش به دست فراموشى سپردهاند و در حقیقت مىتوان گفت که بیمارىشناسى سلولى، درمانشناسى را به نابودى کشانده است.
زیرا اگر فرض کنیم بدن انسان از یک عده عناصر نامتجانس و مستقل از یکدیگر ساخته شده است و تمام توجه پزشک به درمان اختلالات و ضایعات مربوط به این سلولها معطوف شود، لازمه اش این است که از هرگونه درمانهاى عمومى و کلى صرف نظر شود زیرا درمانهاى عمومى نتواند در عناصرى که با یکدیگر هیچگونه تناسبى ندارد و بلکه تا اندازهاى باهم متضاد و متباین است تأثیر کند پس درحالى که ما در سلولها غرق مى شویم انسان را فراموش مىکنیم.»
از دهه هاى اول قرن بیستم به بعد و تا عصر حاضر، این غرق شدن انسان در جزئیات و فراموش کردن انسان در تمامیت خود و خطراتى که از این راه به بیماران رسیده و به تلفات بیشمار منجر شده است، به مرور زمان، فزونى یافته است، در عین حال و به موازات این امر، بر تعداد محققانى که به این خطر عظیم توجه کرده اند و مىکنند، افزوده مىشود.
از جمله بزانسون محقق بزرگ فرانسوى و عضو آکادمى پزشکى فرانسه گفته است:
«تقریبا تمامى دانش پزشکى باید مورد تجدید نظر قرار گیرد.»
پیه دولیور عضو آکادمى پزشکى فرانسه مىگوید: «پزشکى معاصر دوران بحرانى شدید را طى مىکند»
و پاستور والرى رادو که از نظر مقام علمى هم ردیف آنان است، درباره پزشکى معاصر چنین گوید: «با اینکه علوم فیزیک و شیمى و فیزیولوژى، پیشرفتهاى چشمگیر و عظیم را براى پزشکى به ارمغان آورده، معهذا، طب معاصر جنبه انسانى خود را از دست داده است.»
شارل لیشتن تلر استاد تاریخ پزشکى در دانشگاه هامبورگ و نیز وضع پزشکى معاصر را از جهات مختلف بحرانى تشخیص داده است و در بسیارى از صفحات کتاب خود ، طى عبارات مختلف در باب نقایص و نقاط ضعف پزشکى کنونى اشاراتى دارد و حتى انحطاط آن را گوشزد کرده است ولى چون اکثریت نزدیک به اتفاق پزشکانى که تحت تأثیر شدید پیشرفتهاى عظیم پزشکى قرن بیستم قرار گرفته اند، وجود بحران را در پزشکى منکر هستند، به این جهت او در صفحه ۳۲ کتاب خود مىنویسد:
«عدهاى فوق العاده از پزشکان در کشورهاى پیشرفته جهان منکر وجود بحران در پزشکى معاصر هستند، زیرا اگر به پزشکان بیمارستانها، که هر روز سرگرم معاینه و درمان بیماران هستند و همچنین به دانشمندانى که در آزمایشگاهها به کارهاى پژوهشى مشغولند، گفته شود که پزشکى دوره بحرانى خود را طى مىکند پاسخ خواهند داد: بحران! چه بحرانى؟ هیچگونه بحرانى وجود ندارد و نمىتواند وجود داشته باشد! در کشورهاى در حال پیشرفت که عامه طبقات مردم مسحور و مجذوب تمدن و فرهنگ غرب هستند و پزشکان نیز پیوسته تحت تأثیر تبلیغات فریبنده پیرامون پیشرفتهاى خیره کننده پزشکى قرار گرفتهاند، به هیچ وجه وجود آشفتگى و نابسامانى را در پزشکى معاصر تصور نمىکنند و لزوم تجدیدنظر اساسى را در پزشکى، حتى در مخیله خود نیز، خطور نمىدهند.»
[۱] . تاریخ روانپزشکى، تألیف آلکساندر چاپ ۱۹۷۲، صفحه ۱۰۳٫
سلام ماباید برگردیم به طب اسلامی وباطب شیمیایی خداحافظی کنیم