حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ ساعت تعداد کل نوشته ها : 870 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 28 تعداد دیدگاهها : 951×

شمعی در ظلمت و باد ۲ |امکان طب وحیانی تا ضرورت طب اسلامی
پ
پ

شمعی در ظلمت و باد ۲ |امکان طب وحیانی تا ضرورت طب اسلامی

به نام حقیقت بیکران هستی که جهان را با نور وجود خویش ، جامه هستی می پوشاند و آنگاه جان انسان را با نور ایمان زنده می کند و بدن او را با تلاطم های بی پایان طبیعت ، می آزماید تا صبوران و صالحان عالم را از میان جماعت بشری ، غربال نماید. وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُون‏ (۱۷۷ / البقره)

در نوبت پیشین ، گذری بر مبانی طب اسلامی داشتیم تا خواننده ، با ذهنیتی صحیح ، به مطالعه ی پاسخِ نقد ها بپردازد. در این پاره از سلسله یادداشت های “شمعی در ظلمت و باد” ، یکی از اصول و مبانی طب اسلامی را تبیین می کنیم و از دو منظر عقل و نقل ، به تفصیل در باب آن سخن می رانیم و البته تاکید بیشتر ما بر وجه عقلانی مسائل است و نقل را صرفا در نقش تایید کننده ، مطرح می کنیم.

  1. در مفهوم امکان و ضرورت [۱]: برای هر موضوعی که پیش روی بشر قرار می گیرد ، جز سه حالت وجودیِ “امکان” ،”ضرورت” و “امتناع” حالت دیگری ، قابل تصور نیست. حالت اول یعنی امکان ، به این معناست که آن شیء ، هم می تواند وجود داشته باشد و هم می تواند وجود نداشته باشد. به عبارتی نه پیدایش آن ، محذوریت عقلی دارد و نه عدم پیدایش آن. در میان وجود و عدم ، سرگردان است تا وقتی که از علت هستی بخش خود ، کسب تکلیف کند. آنگاه یا در وادی وجود ، قدم می گذارد و جامه هستی به تن می کند یا اینکه از عدم خویش ، دست نمی کشد و همچنان ، در نیستی به سر می برد. مثل همه موجودات هستی که نه وجودشان ، ضرورت دارد و نه عدمشان. همانطور که از ازل امکان داشتند که پیدا شوند در همان حال ، امکان داشتند که به هیچ وجه ، موجود نشوند.

حالت دوم یعنی ضرورت ، بدین معناست که آن شیء باید وجود داشته باشد و اساسا نمی تواند وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر ، عدم در مفهوم آن راه ندارد. و نمی توان ، شیء ضروری را معدوم ، تصور کرد. البته این ناتوانی در تصور ، به معنای این نیست که ذهن ، واجد قدرت تصور آن نیست بلکه بدین معنی است که در ذاتِ تصورِ عدمِ یک شیءِ ضروری ، مفهوم محال پیدا می شود و این نکته را یاد آوری می کند که محال است ، این شیء وجود نداشته باشد. مانند خدای متعال که وجودش ، ضرورت دارد و واجب الوجود است.

حالت سوم یعنی امتناع هم به معنای ضرورت عدم است. به عبارت دیگر ، چیزی که نمی تواند وجود داشته باشد ، واجد امتناع شناخته می شود. مثل اجتماع نقیضین که محال است تحقق پیدا کند. یعنی ممتنع الوجود است.

 

  1. امکان طب وحیانی : در فلسفه وجودی دین اسلام ، برای همه ما روشن است که وجود انسان کامل و خلیفه الله ، موضوعیت دارد. یعنی مأمن اسلام و قرآن ، انسان کامل است که با طهارت نفس خویش ، به مرتبه ای از معرفت الهی رسیده است که می تواند برگزیده حق باشد و حقایق هستی را در وجود خود ، متجلی کند.

آیات قرآن هم از این راز پرده بر می دارد که خداوند ، از آغاز خلقت بشر ، قصد نموده است تا جانشینی برای خود بیافریند. فارغ از اینکه آیا در خلقت حضرت آدم ، خلیفه الله تحقق پیدا کرد یا نه ؛ ولی سخن در باب این است که آیا می توان از این آیات ، پی به راز خلقت بشر برد؟ ظاهر آیات ، ما را ناگزیر می کند اعتراف به این حقیقت بنماییم که راز خلقت انسان ، تحقق انسان کامل و جعل آن به عنوان خلیفه الله فی الارض است.

 

وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (۳۰ / البقره)

و  هنگامی که پروردگار تو ، به فرشتگان گفت : می خواهم در زمین ، جانشینی قرار بدهم. فرشتگان گفتند : آیا می خواهی در زمین ، کسی را قرار بدهی که در آن ، فساد می کند و خون می ریزد و در حالی که ما به ستایشت ، تسبیح می گوییم و از پاکی ات ، یاد می کنیم. خداوند گفت : همانا من ، می دانم آنچه را که شما نمی دانید.

 

در این آیه ، پروردگار مهربان هستی ، با فرشتگان خود به زبان وجودی آن ها سخن می گوید و راز خلقت انسان را تبیین می نماید. خداوند می گوید قصد دارد جانشینی در زمین قرار دهد. ولی فرشتگان ، اعتراض می کنند که خلقت این موجود ، توام با فساد و خونریزی است و ظاهرا خیری در خلقت انسان ، وجود ندارد. همه این دیالوگ ازلی ، حاکی از آن است که فلسفه خلقت انسان ، جعل خلیفه در زمین است و هرچند ، این آفرینش ، همراه با فساد های بیشمار و خونریزی های ناتمام است ولکن ، فرشتگان آنچه را که در علم الهی پنهان بود ، نمی دانستند و به گمان های خود در باب انسان، اکتفا می کردند.

در ادامه این آیه ، خداوند می فرماید :

 

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها …. (۳۱ / البقره)

و خداوند ، همه اسماء را به آدم آموخت …

 

آنچه که در این آیات ، از آن تعبیر به آدم می شود صرفا اشاره به حضرت آدم ابوالبشر نیست. زیرا زبان قرآن علاوه بر اینکه به موضوعات تاریخی و حقیقی می پردازد ، وصفی از مقامات معرفتی و مراتب وجودی هم ارائه می دهد. یعنی قرآن وقتی از آدم سخن می گوید علاوه بر اینکه داستان زندگی حضرت آدم ابوالبشر را بازگو می نماید ، همچنین منظری از مقام آدمیت و  مظهر کل الاسماء و مرتبه وجودی انسان کامل نیز ، پیش روی مخاطب مومن ، فرا می گشاید. به عبارت دیگر مصداق کلمه “آدم” هم ابوالبشر ، حضرت آدم (ع) است و هم می تواند در گستره تاریخ بشری ، مصادیق گوناگون دیگری هم پیدا کند. زیرا راه برای سلوک الی الله و وصال به کمالات پروردگار ، فرا روی هر انسان دیگری باز است و همه انسان ها می توانند به قدر طاقت خود ، این راه را طی نمایند و به مقامات عالیه الهی ، دست یابند. همانطور که داستان های ابراهیم و موسی و عیسی و سایر انبیا (علیهم السلام) می تواند مصادیق گوناگونی بیابد. یعنی فرد دیگری هم ، همچون حضرت موسی (ع) یا سایر انبیا در شرایط مشابه با شرایط آنان ، قرار بگیرد و این داستان وصف حال او نیز باشد.

 

بنابراین ، آموختن “الاسماء کلها” منحصر در حضرت آدم نیست. و تحقق انسان کامل در اعصار بعد از حضرت آدم نیز ، امکان دارد. خصوصا اینکه در فرهنگ اسلامی ، خلیفه الله الاعظم و سید الاولین و الآخرین، حضرت محمد (ص) معرفی شده است. و این سخن ، تا آن مقام اوج گرفته است که حضرت محمد (ص) ، می فرمایند : اول ما خلق الله نوری . اولین مخلوق خداوند ، نور من است.

حال باید دید ، الاسماء کلها که خداوند ، آموزش بی واسطه آن را به خود نسبت داده است ، حاکی از چه امری است ؟ آیا مجموعه ای از عنوان و اسم اشیاست ؟ مگر جز این است که اسم گذاری اشیا، یک امر قرار دادی درون اجتماعی است ؟ آیا اسم چند شیء تا آن حد اهمیت دارد که خداوند ، آن را برای آدم بیاموزد و آن گاه به ملائکه عرضه کند و به نحوی راز “انی اعلم ما لا تعلمون” را افشا نماید ؟ (ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏. ۳۰/ البقره) در خود قرآن ، خدواند هنگامی که بت پرستان را نکوهش می کند می فرماید شما جز نام هایی که خودتان و پدرانتان ، روی بت ها گذاشته اید ، چیز دیگری را پرستش نمی کنید. (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُم‏. ۴۰/ یوسف) در واقع با این آیه ، سبک وزنی و بی اهمیتی عناوین قراردادی درون اجتماعی را می خواهد نشان بدهد. پس اگر منظور از الاسماء کلها ، مجموعه ای از عناوین اشیا نیست پس چیست ؟

اگر با روش تفسیر قرآن به قرآن ، به مطالعه کلام خدا ، بپردازیم خواهیم یافت که قرآن تنها در یک آیه ی دیگر ، از لفظ “الاسماء” استفاده کرده است آن هم در آیه ۱۸۰ سوره مبارکه الاعراف می باشد ؛ وقتی که در باب نام های زیبا و حسنای پروردگار ، سخن می گوید.

 

وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی‏ أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۱۸۰ / الاعراف)

و برای خداست نام های نیکو پس او را بدان نام ها بخوانید. و کسانى را که در مورد نامهاى او به کژى مى‏گرایند رها کنید. زودا که به [سزاى‏] آنچه انجام مى‏دادند کیفر خواهند یافت‏.

 

خداوند در این آیه ، مفهوم الاسماء کلها را به روشنی بیان می نماید و ذهن مخاطب را از ابهام رنج آلودی که در آیات قبلی دچار آن شده بود نجات می بخشد. پس آنچه که برای آدم آموزش داده شده است و همه انسان هایی که بتوانند با تزکیه نفس و تعالی روح ، بدان مقام اعلی برسند از آن بهره مند می شوند، در حقیقت نام های پروردگار است. و این نام ها البته ، اسم های بی مسما نیستند بلکه نشانه هایی از کمالات وجودی خداوند است که در فرهنگ قرآن ، به عنوان اسماء الله شناخته می شوند. وگرنه خداوند ، دستور به “فادعوه بها” نمی داد و این امر ، نشانگر حقیقی بودن این اسماء الحسنی است.

 

بی تردید ، یکی از کمالات وجودی ذات اقدس پروردگار ، علم لایتناهای اوست. علم او از سنخ حضور در وجود هستی است و به ذات حقیقت اشیا ، سلطه ای لایزال دارد. و همچنین علم به احوال ابدان و رمز و راز های وجود انسان و نحوه نجات از بیماری ها و روش پیشگیری از امراض و … همه تحت اشراف علم مطلق اوست. اسم این کمال وجودی لایزال ، العالِم است که از آن در مقام علم الابدان ، اسم الطبیب ، منبعث می شود و هر دو از جمله اسماءی است که به حضرت آدم آموزش داده شده است. بنابراین ، آنکه مصداق “علَّم آدم الاسماء کلها” بگردد ، مظهر علم پروردگار هم هست و بالتبع کسی که واجد این کمال است، واجد علم الابدان هم خواهد بود و به همه اسرار بدن انسان ، تسلط دارد و حقیقت و هویت آن را می شناسد. البته در کلام ما ، آموزش الهی منحصر در وحی نیست که عموما ، منشا شرایع الهی است. بلکه منظور ما، همان چیزی است که در قران به سه گونه، تقسیم شده است.

 

وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ (۵۱ / الشوری)

و هیچ بشرى را نرسد که خدا با او سخن گوید جز [از راه‏] وحى یا از فراسوى حجابى، یا فرستاده‏اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نماید. آرى، اوست بلندمرتبه سنجیده‏کار.

با توجه به این آیه ، آموزش الهی ، منحصر در وحی نیست و می تواند با اعطای بصیرتی عمیق در نگاه انسان تحقق پیدا کند و دانش الهی ، دریافتی الهام گونه باشد از آیات پروردگار در طبیعت که نقش “رسول” را بازی می کند . مثل آموزش نحوه چال کردن جسد به قابیل توسط یک کلاغ.

و البته که هر سه این ها ، کلام خداست (یُکَلِّمَهُ اللَّهُ) و در مقام خود ، واجد اعتبار است. و در آموزش طب به انسان کامل، هر سه این راه ها می تواند ، به کار گرفته شود.

 

حال به این مطلب می رسیم (که پیش از این هم به اثبات رسید) پیامبر اسلام ، خاتم النبیین حضرت محمد مصطفی (ص) ، خلیفه الله الاعظم و سید الاولین والآخرین است و در مراتب سلوک و مقامات معرفت ، از همه انبیا سبقت گرفته است و به معنای واقعی کلمه ، نهایت کمال یک انسان را در مقام اعلای “او ادنی” از آن خود نموده است و در این مقام ، همه علوم را از جانب حق تعالی ، دریافت کرده است و به همین دلیل ، جامع همه علوم است. علم او نه در قالب های مفهومی و حصولی بشری است که دچار خطا و محدودیت های توانفرسا بشود ، بلکه همه هستی به نحو حضوری ، معلوم علم اوست و او به ذات حقیقت اشیا آگاه است.

و از جمله این علوم ، علم الابدان است که در کلام نبوی بعد از علم الادیان ، در مرتبه دومِ اساسی ترین علم ها قرار گرفته است. و با اندک توجه در احوالات انسان و معنای زندگی و اوصاف اخلاقی ، این مهم اثبات می گردد که بعد از تعالی روح و رستگاری نفس ، پر اهمیت ترین علم ، سبک تربیت جسمانی انسان است که همچون طیفی وسیع ، از هنگام صحت بدن تا پیشگیری از بیماری و حتی موعد درمان بیماری ها را در بر می گیرد و منبع وحی انبیا ، برنامه های فراوانی برای ابعاد زیست جسمانی دارد و در این امر سبک خاصی جهت تربیت توحیدی و الهی جسم انسانی ، پیاده می کند. البته ناگفته نماند که در بسط و توسعه علم الابدان، تجربه بشری هم یکی از ابزار های مهم الهی است که در اختیار بشر قرار گرفته است و ارتباط ظریفی با اصول طبی منتزع از وحی دارد که در نوبت های آتی ، به تفصیل مورد بحث قرار خواهد گرفت.

 

بعد از همه این بحث ها ، آنچه که در مقام نتیجه ی کلام ، رخ می نماید این است که طب اسلامی ، به معنای طب وحیانی که از لسان پیامبر اسلام و اهل بیتش جاری گشته است ، امکان وجود دارد و می تواند باشد و از جمله محالات نیست و وجودش ، هیچ گونه محذوریت عقلی ندارد. زیرا در وحی و شهودِ پیامبر اسلام و اهل بیت پاک و مطهرش، اسم العالِم الهی ظهور کامل دارد و از این دریچه ، انسان کامل واجد این کمال الهی است. امام باقر (ع) هم می فرمایند : فَإِنِّی طَبِیبُ الْأَطِبَّاءِ وَ رَأْسُ الْعُلَمَاءِ وَ رَأْسُ الْحُکَمَاءِ وَ مَعْدِنُ الْفُقَهَاءِ وَ سَیِّدُ أَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ . من طبیب طبیبان هستم و راس عالمان و رئیس حکماء و معدن فقهاء و سید اولاد پیامبران روی زمین هستم.

 

در این مقام ، به دو نمونه از مطابقت علم لدنی ائمه و اکتشافات بیولوژیک امروز ، اشاره می شود.

 

  • جذام نوعی بیماری عفونی است که عامل آن میکروبی به نام مایکوباکتریوم لپرا است. این باکتری تنها در شرایطی منجر به بیماری جذام می شود که فرد قربانی ، استعداد ژنتیکی ابتلای به این بیماری را هم داشته باشد. به عبارت دیگر کسی که به جذام مبتلا می‌شود، دو فاکتور را حتما دارد؛

اول : استعداد ژنتیکی و سرشتی است. حدود ۹۵ درصد مردم دنیا به‌طور ژنتیکی مقاومت کامل در برابر آن را دارند؛ یعنی اگر جزو این ۹۵ درصد باشند، شبانه روز هم در تماس با میکروب قرار داده شوند، مبتلا نخواهند شد و فقط ۵ درصد افراد به شرطی که فاکتور دوم را داشته باشند، احتمال دارد، دچار بیماری جذام شوند.

دوم : تماس‌های مکرر ، منظم و نزدیک و صمیمی برای ماه‌ها و یا سال‌ها با یک فرد جذامی از نوع واگیردار و عفونی که حتما درمان نشده باشد.

 

در روایت های متعددی از پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار هم، رسیده است که ایشان از موضوعی تحت عنوان “عرق الجذام” سخن می گویند. برای مثال به چند نمونه از این روایات  اشاره می کنیم.

 

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏ : الْغُبَیْرَاءُ لَحْمُهُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ عَظْمُهُ یُنْبِتُ الْعَظْمَ وَ جِلْدُهُ یُنْبِتُ الْجِلْدَ وَ مَعَ ذَلِکَ [فَإِنَّهُ‏] یُسَخِّنُ الْکُلْیَتَیْنِ وَ یَدْبُغُ الْمَعِدَهَ وَ هُوَ أَمَانٌ مِنَ الْبَوَاسِیرِ وَ التَّقْتِیرِ وَ یُقَوِّی السَّاقَیْنِ وَ یَقْمَعُ‏ عِرْقَ‏ الْجُذَامِ. [الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۶، ص: ۳۶۱]

 

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ بَعْضِ الْحُصَیْنِیِّینَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع‏ أَنَّ السِّلْقَ یَقْمَعُ‏ عِرْقَ‏ الْجُذَامِ وَ مَا دَخَلَ جَوْفَ الْمُبَرْسَمِ مِثْلُ وَرَقِ السِّلْق‏. [الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۶، ص: ۳۶۹]

 

عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ وَ النَّوْفَلِیِّ وَ غَیْرِهِمَا یَرْفَعُونَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا یَتَدَاوَى مِنَ الزُّکَامِ وَ یَقُولُ مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ بِهِ عِرْقٌ مِنَ الْجُذَامِ فَإِذَا أَصَابَهُ الزُّکَامُ قَمَعَهُ. [الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۸، ص: ۳۸۲]

 

عِرق در لغت به معنای رگ های ریز بدن است و در عُرف عرب ، به معنای اصل و ریشه هر چیزی است. در اجتهاد آیت الله تبریزیان ، عرق به معنای ژنتیک گرفته شده است زیرا اصل و ریشه شکل گیری اندام ها و ظهور برخی بیماری ها ، با نقش ژنتیک است.

بنا براین این بزرگواران که انسان های کامل اند و برگزیدگان علم لدنی حق تعالی هستند ، در کلام خود به ژن هایی که در پیدایش بیماری جذام دخالت دارند اشاره کرده اند و اکنون این یک مسلم علمی است. ولی ایشان راه غیر فعال سازی عملکرد این ژن را هم فرموده اند. یعنی همان پنج درصدی که واجد این استعداد ژنتیکی هستند می توانند خود را با این راه حل ها ، از بیماری جذام ، مصون سازند.

  • یکی از مشکلاتی که می تواند هر کسی را درگیر کند و در لیست بیماری های پزشکی مدرن قرار ندارد، ضعف بدن و کمبود انرژی است. وظیفه تولید انرژی در بدن بر عهده غدد تیروئیدو فوق کلیوی می باشد، بیش از ۹۸% درصد انرژی بدن توسط این غدد تولید می شود. غده تیروئید در گردن و به اندازه یک آلو و غدد فوق کلیوی(آدرنال) بروی هر یک از کلیه ها قرار گرفته اند. هر انسان دارای یک غده تیروئید و ۲ غده آدرنال(فوق کلیوی) می باشد.

غدد فوق کلیوی باعث آزاد شدن قند در خون می شوند و سپس غده تیروئید ، این قند را به انرژی و ATP تبدیل می کند و آن را در اختیار تمام ارگان های بدن قرار می دهد تا فعالیت خود را انجام دهند.

امام صادق (ع) هم در روایتی ، می فرمایند ضعف بدن و قوت آن ، از اندامی چربی مانند است که متعلق به دو کلیه است.

روایت مربوطه بدین شرح است : طَعْمُ الْمَاءِ الْحَیَاهُ وَ طَعْمُ الْخُبْزِ الْقُوَّهُ وَ ضَعْفُ الْبَدَنِ وَ قُوَّتُهُ‏ مِنْ‏ شَحْمِ‏ الْکُلْیَتَیْنِ‏ وَ مَوْضِعُ الْعَقْلِ الدِّمَاغُ وَ الْقَسْوَهُ وَ الرِّقَّهُ فِی الْقَلْبِ. [بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۷۵، ص: ۲۵۴]

 

در حقیقت امام صادق هم ، به نقش غدد فوق کلیوی در ضعف و قوت بدن که در ظاهر همچون یک تکه چربی است ، اشاره دارد. و با توجه به اینکه در تامین انرژی بدن ، غدد فوق کلیوی ، نخستین کار را می کند یعنی قند را در خون آزاد می سازد ، در این روایت به تنهایی ذکر شده است. درحالی که این واقعیتِ بیولوژیکی، امروزه یک مسلم علمی است. و نه ۱۴ قرن پیش.

 

آیا این همه شواهد عقلی و نقلی برای ایمان به علم لدنی پیامبر اسلام و اهل بیتش (علیهم السلام) کافی نیست ؟ تا کی باید خود را از این چشمه سار حقیقت علم الابدان ، بی نصیب بگذاریم ؟

 

  1. ضرورت طب اسلامی : بعد از تبیین امکان طب اسلامی و شرح منبع وجودی آن ، که همان قلب واصل انسان کامل است ، نوبت به تبیین ضرورت طب اسلامی می رسد. در این بخش از کلام ، به این مسئله می پردازیم که آیا چیزی به نام طب اسلامی ، ضرورت دارد که وجود داشته باشد ؟ یعنی اگر در منابع اسلامی ، اثری از علم الابدان نباشد، خرده ای بر ساحت اسلام وارد است ؟ اگر پاسخ مثبت است پرسش دیگر این است که علم طب ، تا کجا باید از وحی تغذیه شود ؟ و اگر پاسخ منفی است پرسش دیگر این است که پس انسان ، چگونه به تربیت جسمانی خود بپردازد ؟ آیا می تواند ، حقایق یقینی را از راه تجربه و آزمایش ، به دست آورد تا در مسیر تربیت جسمانی گمراه نشود ؟ آیا در حالت منقطع از وحی ، خطر هلاکت ، انسان را تهدید نمی کند ؟ و امثال این پرسش ها.

 

حضرت آیت الله تبریزیان ، در صفحات آغازین کتاب ” دراسه فی طب الرسول المصطفی ” جلد اول ، با استدلالی استوار ، این حقیقت را اثبات نموده اند که تجربه انسانی ، در حالت منقطع از وحی ، نمی تواند سرآغاز علم طب شناخته شود و اصول تربیت جسمانی انسان ، می بایستی توسط دانش وحیانی ، در دسترس قرار بگیرد.

 

در بخش های آغازین ترجمه ای که اخیرا از کتاب ایشان منتشر شده است چنین می خوانیم.

 

میتوانیم بپرسیم: چگونه انسان نخستین به درمان با گیاهان دارویی و علفها و امثال آن اندیشید؟ و چگونه عقلش او را به این درمان رهنمون کرد؟

چرا که امروزه می بینیم، تودهٔ مردم، در ذهنشان خطور نمی کند که گیاهی را برای درمان درد یا بیماری مورد آزمایش قرار دهند و برایشان امکان ندارد که به سودمند بودن یا زیان رساندن یک گیاه برسند و حتی ریسک این اقدام را نمیپذیرند، زیرا برایشان خطر دارد و ممکن است بر اثر مسموم بودن، جان آنها را به خطر بیندازد و به همین دلیل، میبینی که آنان به شنیدن و توصیف دیگران بسنده میکنند.

به بیانی دیگر؛ انسان چگونه به این اندیشه افتاد که پزشک شود، در حالی که پزشکی وجود نداشت؟

چگونه به درمان با علف ها و گیاهان اندیشید، در حالی که او بیسواد محض بود؟

آیا مسئله طب و پزشکی و شناخت گیاهان دارویی از اموری است که همچون نجاری و آهنگری از راه تجربه به دست می آید یا جز این است؟

اگر فرض کنیم، انسان یا گروهی از مردم در جزیرهای رها شود و بیماری ها بر وی چیره گردد، گمان نمی کنم وی به شناخت دوایی برای بیماری اش دست یابد، زیرا به نظر شما آیا او به خوردن گیاهان یکی پس از دیگری اقدام خواهد کرد، تا به آثار آنها پی ببرد و حال آنکه در میان این گیاهان، گیاهی وجود دارد که سمّی و کشنده است و گیاهی وجود دارد که بسیار زیان آور میباشد؟ آیا به نظر شما، این انسان به آزمایش گیاهان یکی پس از دیگری اقدام خواهد کرد؟ و در این صورت، نوبت به گیاهی می رسد که سمّی و کشنده است و این گیاه او را میکشد و تمامی آنچه وی آموخته است از میان می رود و به همین ترتیب خواهد بود وضعیت فرد دوم و… چنانچه فرض کنیم، شخص حکیمی وجود دارد که این گیاهان را روی دیگران آزمایش می کند. در این حالت پس از مرگ نخستین کسی که آن حکیم روی او آزمایش انجام داده است، آیا فرد دیگر برای انجام دادن این آزمایش اقدام خواهد کرد؟ حتی ممکن است خانوادهٔ او به حکیم حمله کند و او را بکشد. چنانچه این کار هم صورت بگیرد و امکان پذیر باشد، لیکن نهایت چیزی که آن حکیم بدان میرسد، دستیابی به پارهای از خواص گیاهان تک و غذاهای سودمند در کشور خودش است. لیکن آیا آن حکیم به جستجوی گیاهان بسیاری که در سایر کشورها و مناطق پراکندهاند، میتواند بپردازد؟ آیا حکیمان دربارهٔ تمامی گیاهان روی زمین را تحقیق کردهاند و آنها را یکی یکی چشیده اند یا روی دیگران آزمایش نموده اند، تا از خواض همهٔ گیاهان دارویی آگاهی بیابند؟

بر فرض اینکه این تحقیق دربارهٔ دواهای مفرد انجام شده باشد؛ امّا چگونه دربارهٔ دواهای ترکیبی صورت گرفته است؟ زیرا که چشیدن هر گیاه و آزمایش آن، سودمند و اثرگذار نیست، مگر اینکه گیاه یا گیاهانی دیگر با آن در هم آمیخته شود تا اثرگذار باشند و بتوان اثر آنها را شناخت. بنابراین حکیم یاد شده، دربارهٔ ترکیب گیاهان چگونه اندیشیده و چگونه گیاهان ترکیب شده را آزمایش کرده است ؟

اگر این حکیم این کار را دربارهٔ گیاهان سرزمین خود انجام داده باشد؛ امّا چگونه دربارهٔ دواهایی که از قسمتها و مناطق پراکنده در زمین جمع آوری و ترکیب یافته، انجام داده است؟ نظیر هلیلهٔ هندی، گندر رومی، مشک تبتی، دارچین چینی، تریاک مصری، گیاه ضبر از یمن، بوراکس از ارمنستان و دیگر دواهای ترکیبی که در اطراف زمین وجود دارند و این حکیم چگونه پی برد که برخی از این دواها که گیاهان دارویی گوناگونی هستند، بوسیله ترکیب با یکدیگر، سودمند میشوند و بدون ترکیب کردن، سودی ندارند؟

حکیمان چگونه به رستنگاه های آن گیاهان دارویی که گوناگون و گیاهانی جدا از یکدیگر هستند و در سرزمینهایی پراکنده قرار دارند، دست یافتند، زیرا که برخی از این داروها، ریشه اند، برخی گوشت، برخی برگ، برخی میوه، برخی عصاره، برخی مایع و برخی روغنی هستند که از گیاه گرفته می شوند. نیز برخی از این داروها آب آن را گرفته و پخته میشوند، و برخی آب آن گرفته نشده و پخته نمی شوند، و برخی را تقطیر می کنند، و تمام این گیاهان در هر زبانی نامی دارند، و گاهی به تنهایی سودی ندارد، مگر اینکه برخی دیگر به آن افزوده شود، و فقط با در هم آمیختن تبدیل به دارو می شود. و برخی از این داروها امعاء و احشاء جانوران و حیوانات بیابانی و دریایی است، و این در حالی است که مردم کشورهای مختلف در حال جنگ و دشمنی هستند، و با لغتهای مختلف و متفاوت سخن میگویند.

پس آیا این حکیمان به آن کشورها رفتند و زبانهای آنها را آموختند و تمامی مناطق آنها را گردش کردند و همهٔ گیاهان دارویی آنجا را آزمایش نمودند و آنان نه بیمار میشوند و نه زیانی به آنها می رسد و در امن و امان هستند و ماندگار می شوند تا همهٔ گیاهان را در زمان رویش خود مورد بررسی قرار دهند، چرا که زمان های رویش این گیاهان با هم متفاوتند. یک نوع گیاه در تابستان می روید و آن نوع گیاه دیگری در زمستان و این یکی در بهار و آن دیگری در پاییز؛ یا اینکه جستجوی تمامی درختان دنیا و شناخت خصوصیات هر کدام، در هر فصل و زمانی چگونه امکان پذیر است ؟

وانگهی اگر این حکیم از آن درخت، آگاهی یابد، چگونه پی ببرد که این درخت به تنهایی برای درمان شایستگی دارد، با اینکه احتمال میدهد، این درخت فقط در صورتی می تواند سودمند باشد که درختانی که در سایر کشورها وجود دارد، با آن ترکیب داده شود. بنابراین، به نظر شما آیا آن حکیم سایر اجزای آن دارو را از هر کشوری با خود حمل خواهد کرد؟ بر فرض اینکه با خود حمل کند، بیماری را که این اجزای ترکیب یافته برای بیماری او سودمند باشد، از کجا پیدا کند؟

اگر کسی بگوید: او در این باره از مردم هر کشوری میپرسد. در پاسخ می گوییم: این مردم چگونه پاسخ میدهند که درخت یا گیاهی است که چنانچه با گیاهی دیگر در کشور هند یا ایران در هم آمیخته شود، برای فلان بیماری سودمند است ؟ با اینکه آنان به کشورهای هند یا ایران یا چین نرفته اند و اگر می رفتند، وضعیت آنان نیز همانند وضعیت این حکیم بود.

اگر آن حکیم این گیاهان را بشناسد و آنها را جمع آوری نماید؛ لیکن از کجا می تواند بر مقدار دقیق آن آگاهی یابد؟ زیرا روشن است که این حکیم آزمایش کننده، اگر به اندازهٔ مثقالی مقدار دوای خود را کم یا زیاد کند – از آن مقداری که مناسب و لازم است – به طور حتم در این حالت، دوای او به سمّی کشنده یا بیماری تبدیل خواهد شد.

از این رو، به باور ما مسلمانان، سرچشمهٔ دانش طب و شناخت گیاهان دارویی، وحی الهی است. به همین دلیل، در حدیث آمده است: «ان الله تبارک و تعالی أهبط آدم (ع) من الجنه وعرّفه علم کل شیء فکان مما عرّفه النجوم والطب» ، «خداوند تبارک و بلند مرتبه آدم (ع) را از بهشت پایین آورد و دانش هر چیزی را به او معرفی کرد و از جملهٔ آنها ستاره شناسی و طب بودـ»” (پژوهشی در دانش پزشکی پیامبر برگزیده اسلام (ص) – اثری از آیت الله تبریزیان ترجمه موسی دانش – جلد اول صص ۱۹ تا ۲۷)

 

همچنین با توجه به نیاز فوری انسان به علم طب ، و نبود فرصت کافی برای آزمایش و خطا در این عرصه ، سرآغاز علم طب و آگاهی به خواص گیاهان و … در پیشگیری و درمان بیماری ها، باید از جانب خالق انسان باشد. همانطور که نیاز به علم الادیان، فوری و حیاتی است و اگر بخواهیم در آگاهی به اسرار سیر الی الله انسان و نحوه راهروی او در معرفت ، تجربه صرف را به کار ببندیم هلاکتمان حتمی است و به همین دلیل ، خالق انسان ، با بعثت انبیا و امامت برگزیدگانش از اهل بیت آخرین پیامبر ، انسان را از این سرگردانی نجات بخشیده است همچنین نیاز فوری و حیاتی انسان به علم طب را هم باید از طریق وحی ، تامین کنیم و خود را از حیرت در عرصه تجربه ی منقطع از غیب ، برهانیم. در این زمینه شیخ مفید هم علم طب را منحصر در وحی الهی می داند و راه های دیگر برای اخذ این دانش را مسدود تلقی می کند. شیخ مفید از جمله عالمان بزرگ تشیع است که همه علما به عظمت او ، اذعان دارند و شیخ احمد طبرسی از محدثین موثق و علمای بزرگ نیمه اول قرن ششم هجری قمری ، در کتاب الاحتجاج خود مکاتبات آن عالم بزرگ را با حضرت امام مهدی (عج) آورده است.

یکبار که شیخ مفید ، دچار خطایی در فتوا شده بود امام ، با پیغامى آن را اصلاح فرمود. پس از مدتى که مرحوم مفید آگاه شد و در پى آن از دادن فتوا منصرف شد، آن حضرت طى نامه‌اى خطاب به شیخ فرمود: «بر شماست که فتوا بدهید و بر ماست که شما را استوار کرده و نگذاریم در خطا بیفتید.» همه این ها نشان از آن دارد که ایشان تحت نظارت حضرت ولی عصر (عج) بوده اند و احتمال خطا در گفتار مکتوب ایشان ، بسیار پایین است. ایشان در زمینه طب اسلامی می فرمایند :

طب دانشی است درست که آگاهی از آن امری ثابت است و راه دسترسی بدان نیز وحی است. آگاهان به این دانش ، آن را تنها از پیامبران بهره گرفته اند . چه آن که نه برای آگاهی یافتن از حقیقت بیماری جز به کمک سمع (ادله نقلی) راهی هست ، و نه برای آگاه شدن به درمان ، راهی جز توفیق . بدین سان ثابت می شود که یگانه راه این آگاهی ، شنیدن از همان خدایی است که به همه نهفته ها آگاه است.” (تصحیح الاعتقادات ، صفحه ۱۴۴)

 

البته نقل قول از بزرگان و استناد به سخن آنان ، در وادی عقلانیت فلسفی حجیتی ندارد و صرفا از باب تایید نتایجی است که در مقام عقل ، حاصل شده است. به عبارتی ، فقط جنبه تاییدی دارد.

حال پرسش این است که چرا عالمان دین ، در ۱۴۰۰ سال گذشته ، جهد قابل قبولی در تنظیم طب اسلامی نداشتند به سان تلاش بسیاری که در تدوین فقه اسلامی ، کرده اند.

پاسخ کوتاه به این پرسش می تواند چنین باشد که اولا : علم طب ، عرصه ای است که با جان آدمیزاد ، سر و کار دارد و ورود به آن ، شجاعت خاصی می طلبد که غالبا علمای اسلام ، به بهانه حفظ آبروی اسلام،  جانب احتیاط را بیش از جانب شجاعت و خلاقیت ، مورد توجه قرار داده اند. و اتفاقا امروز هم یکی از مخالفت های اساسی برخی علما با آیت الله تبریزیان در همین است که در طب اسلامی ، حیثیت دین در خطر است حال آنکه اگر طب اسلامی در محیط آزمایش و با حضور متد های علمی ، مورد آزمون قرار بگیرد صحت یا کذب آن به وضوح برای همه روشن خواهد شد. ثانیا : روشی که در تؤثیق روایات فقهی ، دنبال شده است ، اکثریت روایات طبی را به طور کامل ، پشتیبانی نمی کند. و به همین دلیل انگیزه کافی برای مجاهدت در این زمینه برای عالمان دین ، باقی نمی ماند. هرچند در سبک فقه الحدیث آیت الله تبریزیان ، آنگاه که قصد بررسی روایات طبی را دارند، تجربه و آزمایش ، جزء اصلی ترین روش های اعتبار سنجی روایات طبی است و به این دلیل ، به صورت قطعی لزومی ندارد روایات طبی به لحاظ علم رجال ، جزء احادیث قوی به شمار بیاید. چنانکه ایشان به کرات فرموده اند اگر روایتی در طب ، متواتر باشد ولی در تجربه آزماشگاهی ، جواب ندهد کنار می رود و اگر ضعیف باشد و در تجربه ، صحت آن ثابت شود ، مورد استفاده قرار می گیرد. ثالثا : احکام ظاهری دین ، در طول تاریخ دین ، با توجه به اینکه جایگزینی در جامعه نداشت ، و منحصرا در اختیار عالمان دین بود ، بیشتر مورد توجه آنان قرار گرفته است . و علم طب که در جامعه ، توسط اطبای سنتی ، که در میانشان ، حکمای الهی نیز کم نبودند ، اداره می شد ضرورت جدی احساس نشده است که می بایستی ، به تنظیم طب اسلامی هم مبادرت بورزند. و …

 

ضرورت دیگری که در این زمینه ، مورد توجه اهل خِرَد قرار می گیرد این است که برنامه تربیت روحانی بدون همراهی و همسویی تربیت جسمانی ، ناقص است زیرا جسم انسان ، همراه همیشگی او در حیات دنیاست. و یاریگر او در اعمال صالح است و تاثیر فراوانی در شکل گیری خلق و خوی روح و امیال نفس و شخصیت باطنی انسان، می گذارد. برای نمونه می توان به تاثیر طبع گرم و خشک (صفرا) در میزان عصبانیت فرد، اشاره کرد. یا کسانی که طبع سرد و خشک (سودا) در بدن آن ها غلبه پیدا کند ، دچار ناملایمات ذهنی و آشفتگی های روحی مثل وسواس و نا امیدی و … می شوند. و از این قبیل تاثیراتی که در طب وحیانی ، برای اهلش روشن و واضح است. بنابراین ، اگر وحی نبوی ، برنامه ی کاملی برای تربیت روح و تعالی آن ارائه کرده است می بایستی ، برای دوست و رفیق همیشگی او در سرای عمل، یعنی جسم انسان هم برنامه های تربیتی کاملی داشته باشد تا سرنوشت سیر الی الله انسان، عقیم و بی سرانجام نگردد. و این دو علم ، همچون دو بال پرواز ، نهایتا او را به مقام قرب حق برسانند و فانی در ذات پروردگارش ، سازند. البته ناگفته نماند که وقتی ما ادعا می کنیم ضرورت است وحی نبوی ، علاوه بر علم الادیان و تبیین آن ، علم الابدان را هم به طور کامل شامل شود منظور این نیست که تمام جزئیات لازم در همه زمان ها را هم داشته باشد. زیرا این امر امکان پذیر نیست و به صلاح امت هم نیست. زیرا هدف اولای اسلام ، تربیت شخصیت و فربهی عقل انسان هاست و بخش های وسیعی از کار را بر عهده خود عقل انسان ها نهاده است و آن جز اجتهاد در فروع و بسط عمقی در اصول چیز دیگری نیست، تا از بیانات محدود ایشان شاخه های بیشماری جوانه بزنند و با آب علم و آفتاب ایمان ، رشد کنند و نیاز های زمانه را تامین نمایند.

 

در گذشته ، حکیمان الهی ، توام با اینکه دستور العمل های اخلاقی و عرفانی می دادند و تربیت نفوس خلق الله را بر عهده داشتند که البته حکمای راستین ، هر چه داشتند از موهبت ائمه اطهار بوده است ، همچنین برای شادابی جسم و تعادل قوای آن هم دستور العمل هایی داشتند و سالک را در این زمینه ، سرگردان و بی پناه رها نمی کردند. ولی بعد از رنسانس در اروپا که سکولاریسم اِلحادی ، همه اذهان عمومی جهان را فرا گرفت و با قدرت تکنولوژی ، در سراسر جهان بشری ، سایه افکند راه حکمت روح و حکمت جسم را از هم جدا کرد و برای هر کدام مرزی ، مشخص نمود. و این آغاز انحطاط انسان بود که عصر جاهلیت مدرن را پی ریزی نمود و از جهان غیب غافل ماند و قوانین ملکوتی حاکم بر طبیعت را نادیده شمرد و افسار گسیخته و بی مهابا دست به تجربه و آزمایش و خطا زد.

در عصر جاهلیت مدرن ، فعالیت های انسان حاصلی جز جراحت عمیق طبیعت و آسیب های جدی به جوامع انسانی نداشت و با یورشی که به آرامش پایدار انسان سنتی ، صورت گرفت ، آشفتگی های روحی و افسردگی های متنوع او هم بر آن آسیب ها افزوده شد. و البته همواره این غول خون آشام ، خود را در ورای ظاهر فریبای تکنیک و رفاه و نوگرایی ، پنهان نموده است و کمتر کسی متوجه این موضوع است که چه اژدهای گرسنه ای ، در کمین انسان نشسته است.

 

شاید بگویید : علم طب از دریچه تجربه حسی ، قابل تدوین و تنظیم است زیرا موضوع آن ، بدن انسان است که امری مادی و محسوس شناخته می شود پس می توان تربیت روح را از منبعی وحیانی ستاند و تربیت جسم را از منبعی تجربی. در پاسخ می گوییم : درست است که جسم انسان بخشی از طبیعت مادی این جهان است و برای شناسایی آن ، باید از سلاح تجربه حسی ، بهره مند شد ولکن ، ماده و معنا ، از هم گسستی ندارند بلکه هر دو ، مراتب وجودی یک حقیقت اند. و همواره با هم در تعامل اند. این مطلب ، در مقام فلسفه و در مکتب حکمت متعالیه صدرالمتالهین حضرت صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی (ملاصدرا)، به اثبات رسیده است و برای اهالی فلسفه ، جزء بدیهیات است و ما قصد توضیح و تفصیل آن را نداریم. صرفا به ذکر این نکته بسنده می کنیم که در نظام ذومراتب هستی ، جز یک حقیقت ، وجود ندارد و آن هم همان هستی محض است که واجد مراتب گوناگون از اعلای مرتبه یعنی حضرت حق تا فروترین مرتبه یعنی ماده است. و در این نظام تشکیکی (ذومراتب) ، انفکاکی بین مراتب وجود نیست. یعنی میان عالم معنا و عالم ماده ، جدایی ای وجود ندارد که هر یک را از دیگری مستقل و واجد هویتی منحصر ، بدانیم. بلکه عالم معنا ، منبع فیض عالم ماده شناخته می شود و عالم ماده را با تمام جزئیاتش ، در بر دارد و هر آنچه در عالم ماده ، آشکارا ادراک می شود اثری از آن ، در عالم معنا هم وجود دارد و اساسا حقیقت و هویتش را از عالم معنا می ستاند. و به همین دلیل ، دانشی که به عالم ماده تعلق داشته باشد و از واقعیت آن خبر دهد ، از دانش معنوی جدایی ندارد. و اگر همچون عصر جاهلیت مدرن ، دانش طبیعی از دانش فراطبیعی فاصله بگیرد و خود را از ملکوت عالم ، جدا سازد دچار سرگردانی و تردید و نسبیت و خطا می شود و این فاجعه ، بدین دلیل است که آنچه در عالم طبیعت دیده می شود در حقیقت چکیده ای از عالم معناست و از آنجا فرمان می گیرد و برای شناخت حقیقتش و احکام آن باید حکمت معنوی را هم فراگرفت وگرنه در انقطاع از غیب ، دانشی وجود ندارد که از حقیقت اشیا خبر دهد بلکه صرفا علم به صورت هاست. و صورت ها نیز همچون پوسته های توخالی ، منشا آثار واقعی اشیا نیستند.

 

همچنین اینکه تربیت جسمانی انسان ، باید همسو با تربیت روحانی انسان باشد تا مانعی برای سیر الی الله پیش نیاید. به بیانی دیگر ، همانطور که تربیت روحانی انسان ، در جهانبینی توحید شکل می گیرد و نگاه وحدت اندیش بر همه ابعاد تربیت او سایه می افکند همچنین تربیت جسمانی هم باید ، با توجه به سیر کلی طبیعت بدن و با نگرشی وحدت اندیشانه ، تدوین و تنظیم گردد. و به این دلیل نمی توان ، در وحی نبوی ، تنها به جستجوی علم الادیان بود و از دریافت علم الابدان ، غفلت ورزید و افسار علم الابدان را صرفا به دست دانش کثرت اندیش و جزء نگر تجربی ، سپرد. در این صورت ، این دو علم ، هرگز هماهنگی های لازم را نخواهند داشت و سلوک انسان به سوی وصل با حضرت حق ، با موانع بسیاری رو به رو خواهد شد. همچنان که امروزه ، این موانع بیش از پیش ، آشکار و واضح گشته است.

 

برای مثال ، وقتی فردی دچار وسواس فکری و عملی می شود و تمام زندگی اش تباه می گردد ، طب مدرن از آنجا که نسبت به وادی حقایق کور است و تنها صورت را می بیند و از اسرار وجودی و کلی طبیعت غافل است و جز مجموعه ای کثراتِ از هم گسیخته چیزی نمی بیند ، صرفا با یک راهبرد موضعی و جزئی، مغز بیمار را دچار خواب می کند و او را گیج  و ناهشیار می سازد تا در اثر این ناهشیاری نسبی، قدری او را آرام سازد. در حالی که از این حقیقت غفلت می کند که این بیمار ، به واسطه تغذیه نادرست در ساحت جسم و روح ، دچار غلبه طبع سرد و خشک شده است و اگر با تغذیه صحیح و القای معانی الهی ، تعادل طبایع را در بدن او حاکم کند ، بیمار هم بدون هیچ گونه عوارض و ناهشیاری، صحت خود را به دست می آورد و افسار ذهن خود را به دست می گیرد. آنچه که از مثال گفتیم ، تنها نمونه ای از حکمت وحیانی طب اسلامی بود که حکیمان گذشته از آن بهره های فراوان داشتند و ساختار علم طب خود را ، بر اساس چنین حکمت های معنوی و وحیانی ، بنا می کردند. و میراث همان هاست که امروزه طب سنتی نامیده می شود که البته در مواضع خاصی ، دچار انحراف هایی هم شده است.

 

خلاصه اینکه چه ما بخواهیم و چه نخواهیم ، با توجه به دلایل ذکر شده در بیان آیت الله تبریزیان ، اساس طب موجود در جوامع انسانی ، سرچشمه ای جز وحی انبیا ندارد و قاعدتا نمی توانست سرنوشتی جز این بیابد.[۲]

ولی بعد از رنسانس در اروپا ، راه علم و دین ، به کلی از هم جدا شد و با تندروی های متولیان مسیحی ، این شکاف معرفتی ، عمق بیشتری یافت تا جایی که دانشمندان ، تمام میراث گذشتگان را کناری نهادند و روش تحقیق و پژوهش آن ها را هم که کل نگرانه و وحدت اندیشانه بود ، رها کردند و حاصل این دگرگونی ، همین طب جزء نگر منقطع از غیب و غافل از ملکوت حاکم بر هستی است که هر چند ، با تکیه بر آموزه های امثال ابوعلی سینا ، رشدی چشمگیر یافت و در نگه داری کودکان و افزایش جمعیت ، ظاهر فریبایی به خود گرفت ولی نسل بشر را برای تمام عمر ، نیازمند به دارو و درمان های طاقت فرسا نمود و این جنایتی بود که اصالت تجربه ، در حق انسان ، مرتکب شد. و شاید جبران آن ، تا قرن ها طول بکشد.

باری ، علم طب در گذشته همواره تحت راهنمایی و ارشاد وحی انبیا و شهود اولیا بوده است و البته آثار خود را در طب مدرن هم ، هر چند به صورت محدود و ناچیز ، به جای گذاشته است ولی با توجه به اینکه سبک تربیت روحانی انسان با تکمیل دین و بعثت کاملترین پیامبر ، به پایان خود رسیده است و ساختار های کلی آن، ابلاغ گشته است توامان با این سیر ، علم الابدان یا سبک تربیت جسمانی انسان هم می بایستی در اصول کلی و ساختار های بنیادین ، تکمیل شود و به اوج خود برسد تا آگاهی های طبّی بشر را با راهنمایی های کاملتری ، به مقصود خود برساند و انسان را بیش از پیش ، از حیرت در زندگی نجات دهد، و در جدال با امراض جسمانی ، به یاری او بشتابد. و این همان ضرورت طب اسلامی است که می خواستیم به آن برسیم و به لطف الهی ، محقق شد.

 

ان شاء الله در نوبت های آتی ، به این پرسش می پردازیم که علم طب تا کدام مرتبه، باید از وحی تغذیه شود و با قدرت تجربه و آزمایش بشری که یکی از خارق العاده ترین آیات الهی در طبیعت است چه ارتباطی می تواند و می باید داشته باشد ؟

از خدای متعال ، برای همه انسان ها ، تعالی روح و سلامت نفس و یقین قلب و تندرستی پایدار ، مسئلت می نمایم.

 

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

 

شهاب الدین پیرنیا؛ پژهشگر دین و فلسفه – شهریور ۹۶

[۱] البته قصد ما در این مقام، تبیین این مفاهیم فلسفی نیست ولی برای درک هر چه بیشتر مطالب بعدی ، آشنایی مختصر با این مفاهیم ، خالی از لطف نیست.

[۲] رجوع شود به نقل قولی که از ترجمه کتاب دراسه فی طب الرسول المصطفی در همین مقاله آوردیم. (صفحه ۶)

این مطلب بدون برچسب می باشد.

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

سوالی دارید؟ دایرکت اینستاگرام بپرسید
2:06 AM
حتما پیج را فالو کنید ضررنمیکنید!
seen