حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳ ساعت تعداد کل نوشته ها : 870 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 28 تعداد دیدگاهها : 951×

شمعی در ظلمت و باد ۳ | آفتاب وحی در باغ تجربه

شناسه : 5315 07 اکتبر 2017 - 16:08 629 بازدید
شمعی در ظلمت و باد ۳ | آفتاب وحی در باغ تجربه
پ
پ

بخش سوم : آفتاب وحی در باغ تجربه (۱)

به نام پروردگار طبیعت که آن را جلوه گاه جمال و جلال خویش قرار داد. سپس انسان را در طبیعت آفرید و او را در تعادل با ساختار طبیعت ، سامان بخشید و دانش او را با قوای غریزی، در باغ رنگارنگ تجربه پرورش داد و آنگاه جمیع شئون وجودش را در پرتوی آفتابِ وحی، هدایت نمود.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى. الَّذی خَلَقَ فَسَوَّى. وَ الَّذی قَدَّرَ فَهَدى‏. (الاعلی / ۱- ۳)

در نوبت پیشین ، باب امکان و ضرورت طب اسلامی را گشودیم و از منابع وحیانی طب اسلامی، دلایل ضرورت اتصال به عالم غیب در تدوین علم الابدان وَ اوصاف آن در عصر مدرنیته سخن گفتیم. اکنون به خلاصه ای از مطالب بخش پیشین اشاره می کنیم تا خوانندگان گرامی ، فهرست وار به استدلال های ما دسترسی داشته باشند.

الف) طب وحیانی ، امکانِ وجود دارد و از جمله محالات نیست زیرا قلب انسان کامل ، جلوه گاه جمیع اسماء و صفات حضرت حق است و می تواند از علم مطلق او ، بهره مند شود و زندگی انسان را دگرگون نماید.

ب) وجود طب اسلامی ، ضرورت دارد و اساسا برای تحقق زندگی الهی ، لازم و ضروری است. زیرا :

  1. سرآغاز آگاهی های طبی در عصر انسان های نخستین ، بی تردید ریشه در آموزه های وحیانی و اتصال عقل انسان به عالم قدس الهی و دریافت قلبی حقایق از پروردگار دارد. زیرا از یک سو ، پیچیدگی تشخیص بیماری ها و دستورالعمل های ترکیب و ساخت دارو ها و آگاهی به خواص بیشمار گیاهانِ سرزمین های مختلف و نیاز به فرصت بسیار برای کشف درمانِ امراض و …؛ وَ از سوی دیگر نیاز فوری به درمان بیماری ها و محدودیت در امکان آزمون و خطا و ترس انسان از مرگ و … انسان را به سوی دریافت حضوری حقایق ، سوق داده است تا با آموزه های وحیانی و اتصال به عالم حقایق باطنی ، اصول و مبانی علم الابدان را به دست آوَرد. ضمن اینکه در میراث عظیم پزشکی سنتی اعم از طب ایرانی ، عربی ، یونانی ، هندی ، چینی ، مصری و … گنجینه وسیعی از اطلاعات دارویی و درمانی را می بینیم که بیش از پیش بر یقین ما می افزاید که سرآغاز علم طب در جوامع انسانی ، ریشه در دریافت های وحیانی از عالم غیب دارد. زیرا روش “آزمون و خطا” که تنها راه کسب دانش در پزشکیِ تجربه محور است و خصوصا در گذشته که بیش از این در اختیار مردم نبود ، ظرفیت و توان آن را ندارد که در جمع آوری اطلاعات بسیار فراوان و پیچیده ی طب قدیم ، نقش محوری داشته باشد. و اکنون هم که روش “آزمون و خطا” در تدوین طب مدرن ، پیگیری می شود با اتکای به اطلاعات پزشکی سنتی، قدم در راه تجربه نهاده است. به عبارتی طب مدرن ، در خلأ شکل نگرفته است و ریشه در تاریخ و سنن بشری دارد.
  2. همچنان که انبیای الهی ، به علت نیاز فوری و ضروری انسان به تربیت روح و رستگاری در سرای ابدی ، رسالت یافته اند تا انسان را بیدار کنند و به سوی حقیقت رهسپارش نمایند ، همچنین در تربیت جسم انسان هم باید دخالت داشته باشند تا برنامه رستگاری انسان ، ناقص نماند. زیرا جسم انسان یکی از مهم ترین ابزار های زندگی دنیوی اوست و همچون مرکبی برای روح است تا در اصلی ترین مرحله سفرِ ابدی او ، ایفای نقش کند. و از آنجا که آدمی نیاز فوری و ضروری به تربیت جسم (اعم از درمان یا پیشگیری آن) دارد و آن هم به عنوان بخشی از دنیا ، به منزله مزرعه آخرت شناخته می شود ؛ بنابراین وحی نبوی نمی تواند در برابر آن ، منفعل باشد و برنامه ای ارائه ندهد.
  3. آدمی در تعامل همیشگی با جسم خود ، واجد آثار روحانی خاصی می باشد که نشانگر تاثیر فراوان و سرنوشت سازِ بدن در حالات روح است. چنین چیزی که در ارتباط مستقیم با روح آدمی قرار دارد و با او چنان متحد است که اعمالِ جوارحیِ آن برای نفس انسان توشه ی آخرت و اسباب رستگاری یا شقاوت به حساب می آید چگونه می تواند در لسان وحی ، از آن خبری نباشد و انبیا در باب آن ساکت بنشینند و راهبردی برای تربیت صحیح آن در جهانبینی توحیدی ارائه ندهند ؟ آیا این از عدالت و هدایت الهی ، به دور نیست ؟ البته که باید سبک تربیت جسم را هم از انبیا ستاند و نمی توان ، اکتفای به آزمون و خطای بشری نمود.
  4. عالم معنا و عالم ماده از هم جدایی ندارند و به مثابه ظاهر و باطن اند. و دانش طبیعی ، در حقیقتِ خود ، نیاز اساسی به دانش معنوی و فراطبیعی دارد زیرا این عالم ، در احاطه کامل عالم معنا قرار دارد به گونه ای که معنا در تک تک موجودات عالم ماده ، تنیده است و در حقیقت ، این عالم از آنجا فیض می گیرد. و در اصل ، حقایق هستی در باطن این عالم قرار دارند و هر آنچه در هستی مشهود تجربه حسی است چکیده ای از عالم معناست که در “صورت” های متنوع ظاهر گشته است. و علم به صورت ها ، اگر توام با علم به حقایقِ اشیا نباشد ، و خود را از آن جدا و منفصل بداند سرانجامی جز خسران و سرگردانی و آسیب ندارد.
  5. تربیت جسم انسان ، باید هماهنگ با تربیت روح او باشد تا بتواند راه را برای رسیدن به حیات طیبه ، هموار نماید. وگرنه با سرسپردگی کامل در برابر روش “آزمون و خطا” در تربیت جسمانی (اعم از پرورش در زمان صحت یا درمان در زمان بیماری) سازگاری لازم میان جسم و روح تحقق نخواهد یافت. و آنگاه روح و جسم در برابر هم قرار خواهند گرفت و نزاعی بیهوده میان این دو یار دیرین ، برقرار خواهد شد. در حالی که تربیت روح و جسم در طب اسلامی ، از هم جدا نیستند و توأمان ، برای رستگاری انسان می کوشند. و گویی یک حقیقت اند در دو چهره. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ؟ و بدبختی بشر از همان لحظه آغاز شد که اصول سبک زندگی دنیوی خود را از منبع وحی و شهود ، قطع نمود و با “آزمون و خطا”ی صرف ، ره بادیه پیمود.

 

این پنج دلیل و شماری دلایل دیگر ، ما را به ضرورت طب اسلامی می رساند و افق دیگری در اهداف امر نبوت و امامت ، فراروی انسان می گشاید.

حال نوبت می رسد به طرح مطالب جدید این بخش از سلسله مقالاتِ “شمعی در ظلمت و باد” که قصد دارد رابطه وحی و تجربه را در شکل گیری طب اسلامی ، تشریح کند و همچنین در باب نقش هر کدام در زندگی انسان و چندی حواشی دیگر در این زمینه، سخن بگوید.

علم حضوری و علم حصولی

در فلسفه اسلامی و در حوزه علم و ادراک ، بحثِ بسیار گسترده و مهمی، مطرح است و در باب آن ، فلاسفه بسیاری اندیشیده اند و قلم زده اند که ادراکات انسان ، به چند نوع تقسیم می شوند و تحقق ادراک در نفس انسان ، چگونه امکان پذیر است ؟ موضوع سخن ، بدین شرح است که هر علمی یا حضوری است و یا حصولی. و در هر علمی ، سه مولفه وجود دارد. علم و عالِم و معلوم. و همه بحث در باب رابطه این سه امر است. در علم حضوری ، وجود معلوم نزد عالِم حضور پیدا می کند و با اتحادی که با هم می یابند در حقیقت به جای تحقق سه امرِ علم و عالم و معلوم ، یک امر تحقق می یابد و آن همان حضوری است که نزد عالم ، تحقق یافته است. به عبارت دیگر در این سنخ از ادراک ، انفکاکی بین علم و عالم و معلوم نیست بلکه معلوم با تمام وجود خود ، در وجود عالِم واقع شده و شأنی از او می گردد. واسطه ای میان عالم و معلوم وجود ندارد. و به همین دلیل ، علم حضوری ، علم به حقیقت معلوم است و خطا در آن راه ندارد. مثل علم نفس ناطقه انسانی به خود که همان خودآگاهی نامیده می شود.

در علم حصولی ، عالِم و معلوم از هم جدا هستند و برای علم به امر معلوم ، باید صورتی از آن نزد عالِم تحقق یابد. و در این علم راه برای دسترسی به حقیقت اشیا ، مسدود است و نمی توان از حقیقت وجود معلوم و راز و رمز های هستی آن ، اطلاعی کسب کرد. مثل علم عادی انسان ها به اشیای بیرون از خود در دنیا. البته علم به همان صورت های منعکس در ذهن، از سنخ علم حضوری شناخته می شود ولی آنچه که در حقیقت ، موضوع علم است و قصد عالِم ، اطلاع از آن است و معلوم نامیده می شود بیرون از وجود عالِم تحقق دارد و در فرایند ادراک ، تنها صورتی از آن در اختیار عالِم قرار می گیرد و این یعنی فاصله و واسطه ای میان عالم و معلوم ، رخ می دهد و یقین مطلق ، به آن صورتی که در علم حضوری تحقق می یابد برای این علم ، دست نمی دهد و به عبارتی امکان خطا وجود دارد زیرا در این علم ، واقعیت و حقیقتِ اشیا مکشوف عالِم نیست و صرفا از معلوم ، صورتی در اختیار است که آن هم متناسب با ساختار های ادراکی ما شکل می گیرد.

می توان گفت علم حضوری همان علم درونی است و علم حصولی همان علم بیرونی یا علم به بیرون از انسان است. البته اشاره کردیم که در علم حصولی هم ، آن صورتی که از شیء در ذهن به دست می آید ، خود با علم حضوری مورد درک واقع می شود. اساسا آدمی همه علومش ، به نحوی زیر مجموعه علم حضوری قرار می گیرد. ولی در آن مقام که قصد آگاهی به معلومی مشخص در بیرون از حیطه هستی انسان را دارد ، اگر آن معلوم جدا باشد و از او فاصله داشته باشد علم حصولی تحقق می یابد.

از جمله علوم حضوری ، می توان به وحی اشاره نمود که راه ادراک در آن ، قلب انسان و اتحاد وجودی با معانی غیبی است که از جانب مبدأ هستی ، عنایت می شود. و از جمله علوم حصولی ، می توان به تجربه اشاره کرد که راه ادراک در آن حواس پنجگانه ماست که البته در مقام تصور ، زیر نظر حواس و در مقام تصدیق ، از عقل مایه می گیرد.

 

تجربهی حسی و زیربنای زندگی

آدمی آنگاه که از بطن مادر ، قدم بر  طبیعت می گذارد و زندگی را آغاز می کند همچون آیِنه ای است که تهی از هر گونه تصویر است و اولین صورت هایی که در صفحه ادراک او نقش می بندد اطلاعاتی است که از طریق تجربه‌ی حسی به دست می آید. سرآغاز ادراک بشری او ، با تجربه آغاز می شود و با آموزشی که از پیرامون دریافت می کند ، به تدریج به بلوغ تجربی دست می یابد. در حقیقت مهارت های بنیادینی در رفتار با طبیعت ، انسان ها و جسم خود می آموزد که به لحاظ رفتارشناسانه تنها خصیصه ای است که او را از زمره حیوانات ، جدا می کند. منظور من این است که تجربه‌ی حسی ، تا آن حد اهمیت دارد که اگر کسی در کاربرد یا ساختار آن ، دچار نقصان مغزی باشد دیگر نمی تواند تا سطح انسانیت ، عروج کند مگر این که بتوان نقصان او را رفع نمود.

انسان ، آغاز وجودش از طبیعت است وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (۱۷ / نوح) و همچون گیاهی ، از زمین روییده است و اولین راه ارتباطی او با مهد خلقتش ، تجربه حسی است و بنگر تا چه اندازه باید بدین امر ، عشق بورزد و برای رهایی از آن و عروج کردن به مرتبتی اعلی تر، چه دشواری هایی را باید پشت سر بگذارد.

به هر طریق ، تجربه حسی در زندگی انسان  زیربنای ادراک او به شمار می آید و بالطبع آدمی ، با آن پیوند ناگسستنی دارد و در طول زندگی ، اُنسی را که با تجربه حسی یافته است در ارتباط با هیچ چیز و هیچ کسِ دیگر تجربه نکرده است. و اگر از آدمیان عادی، تمایل بیش از حد به این قوای حسی ، مشاهده کنیم الحق که جای ملامت نیست زیرا بنیاد ادراک او را تجربه تشکیل داده است و معمار همه جهان او ، همین حواس تجربی است. و به یقین که محبوب قلب هاست و جز برای انسان های خردمند و آزاده، ورای تجربه حسی برای کسی قابل تصور نیست.

ادراک تجربی در پیوند با صُوَرِ جزئی

در مطابقت بین صورت های تجربی در ذهن ، و واقعیت هستی بحث های فراوانی در وادی فلسفه درگرفته است که از آغاز تفکر بشر تا کنون ، فیلسوفان بسیاری را به اندیشه واداشته است و هر فیلسوفی که به سخن آمده ، افقی جدید به روی انسان گشوده است و رمزی از این معما را عیان نموده است. یکی از این مباحث طولانی ، این است که در عرصه معرفت ، به تجربه حسی انسان تا چه حد می توان اعتماد نمود ؟ گستره ادراک آن تا کجا پیش می رود ؟ آیا آنچه که در تجربه حسی ، حاصل می شود نهایت ادراک انسان است ؟ در این میان برخی از اندیشمندان مغرب زمین ، معتقد به اصالت تجربه بودند و هر آنچه را که از دریچه حواس پنجگانه ، مورد ادراک واقع نمی شد توهمی بیش نمی دانستند. در نقد این اندیشه می توان گفت : همین که حکم می دهید جز تجربه ، هیچ ادراک دیگری واقعیت ندارد ، همین را در چه ساحتی ادراک نموده اید ؟ جز این است که این کلام عقل است ؟ و اگر شما کلام عقل را به رسمیت می شناسید خود به خود اعتراف به عدم انحصار ادراک در تجربه کرده اید و این هنگامه‌ی رسوایی شماست.

اگر اصالت تجربه صحیح نیست پس آدمی می تواند در خویشتن خویش ، در پی ساحت دیگری از ادراک باشد که همان ادراک عقلی است و مخصوص درک کلیات است. یعنی عقل ، احکام کلی هستی را درک می کند و با آن ها سر و کار دارد.

فارغ از اینکه تجربه حسی ، تا چه اندازه با واقعیت خارجی مطابق است و تا چه عرصه ای می تواند منبعی برای شناخت واقعیت ، به شمار آید ؛ پرسش این است که تجربه حسی ، اساسا چه ادراکی را به ذهن انسان تقدیم می کند ؟ و او را از واقعیت امر ، چگونه بهره مند می سازد ؟ کدام زاویه هستی را کشف می کند و چه مناظری از طبیعت را پیش روی آدمی ، فرامی گشاید ؟ اگر بخواهیم با ادبِ فلسفی ، به این بحث ورود کنیم ، سخن به درازا می کشد و باید ده ها صفحه در تبیین دقیق ترین ابعاد ادراکات تجربی ، قلم بفرساییم. ولکن ، در این مقال کوتاه ، تا آن اندازه وارد گود می شویم که غایت ما یعنی “شناخت جایگاه تجربه در جهانبینی طب اسلامی” را محقق بسازد

اگر در چگونگی شکل گیری صورت های ذهنی اعم از تصویر و صوت و لمس و بوی و مزّه ، دقت عمیق داشته باشیم خواهیم یافت که ما در هنگام پیدایش این صُوَرِ ذهنی ، با اشیایی سر و کار داریم که اشیای جزئی به شمار می آیند. به عبارت دیگر ، اشیایی را می شناسیم که تنها خودشان اند و مشتمل بر اشیای دیگر نیستند. یک چیز اند و چیز های دیگر را در بر ندارند. به این اشیا در مقام مفهوم ، جزئی می گویند و بدین معنی است که تنها یک مصداق دارند و گستره وسیعی از مصادیق را در بر نمی گیرند. بدیهی است در تجربه حسی ، جز اشیای معین و روابط جزئی آن ها ، چیز دیگری مورد ادراک واقع نمی شود. و این یعنی ، وادی تجربه مملو از ادراکات جزء نگرانه است و راهی از آن به عالم کلیات و کشف روابط کلی وجود ندارد، خصوصا اگر در پوششی از راز های نهفته باشند.

نگاه کثرت اندیش در علوم تجربی

اکنون که دریافته ایم ، در علوم تجربی ادراک آدمی با صُوَرِ جزئی سر و کار دارد و افق نگاهش ، فراتر از این نمی تواند وسعت بگیرد ، می توانیم به این نتیجه هم برسیم که تجربه بشری و قدم زدن در وادی شناخت و مهارت های تجربی انسان ، در حقیقت ورود به یک جهانبینی کثرت اندیش است که جهان را مجموعه ای از اجزای ذاتا از هم گسیخته می داند که حال به تصادف یا هر فرایند دیگری در کنار هم جمع شده اند و عالَم را تشکیل داده اند. در این جهانبینی که حاصل تجربه بشری و بلوغ آن در طی پیشرفت ابزار های تحقیقات تجربی است ، جهان هستی ، واجد وحدت و یکپارچگی ذاتی نیست. بلکه آن هماهنگی و نظم نسبی که در جهان دیده می شود حالتی انضمامی و جدا از ذات جهان دارد که به اجزای خلقت ضمیمه شده است. البته در اعتقاد ملحدان ، عطای خالق نادیده گرفته می شود و این نظم انضمامی و عَرَضی هم به فرایند های تصادفی ، ربط داده می شود. هرچند در علم تجربه محور که امروزه تحت سیطره پوزیتیویسم (اصالت تجربه) است سخنی از مبدئی هستی بخش ، وجود ندارد و اساسا همه چیز در قالب های مادی ریخته شده است زیرا مفهوم “وجود” یا “هستی” برای اصحاب اصالت تجربه ، بسیار مبهم و بی معناست.

این نگاه کثرت اندیش، در اثر انحصار تجربه در ادراک صُوَرِ جزئی به وجود آمده است. تجربه بشری ، ظرفیت بیش از آن را ندارد که به حقیقت ذات اشیا واقف شود و راز و رمز حقایق هستی را دریابد. بلکه در نهایت قدرت خویش ، به صورت های طبیعی متکثر و مفاهیم جزئی ، دسترسی دارد و بالطبع اگر صرفا صورت های طبیعی مشهود در هستی مورد لحاظ واقع شود و اصالت ادراک هم به این نوع آگاهی داده شود ، کثرت اندیشی محور تفکر انسان خواهد بود و همه مناظر هستی از این پنجره ، دیده خواهد شد.

باری ، کثرت اندیشی در ذات علوم تجربی حضور دارد و از طبیعت آن ، جدایی ناپذیر است. تجربه بما هو تجربه ، چاره ای جز کثرت اندیشی و محدودیت در این جهانبینی ندارد و البته در همین حد نیز ، می بایستی مورد احترام واقع شود و از آن به عنوان یکی از دریچه های ادراک آدمی ، یاد شود تا انسان هرگز از مواهب آن ، بی نصیب نماند.

بنابراین ، ما با علوم تجربی و به کار گرفتن آن در بسط و گسترش علوم ، مخالفتی نداریم. بلکه تنها اختلاف ما با مکتب اصالت تجربه است که امروزه ، سراسر علم طب را فراگرفته است و آگاهی به بدن ها و بیماری ها و درمان ها را منحصر در این روش می داند و علم به لایه های مختلف وجودی حقیقت ابدان را انکار می کند و همچون پادشاه طمّاعی که از هراس  اینکه قدرت را از دست بدهد ، همه ناصحان پیرامونش را به قتل می رساند تا دست کم ، قدرت و سلطه اش را برای خویش ، اثبات نماید و اریکه قدرت مطلقه خود را ترک نکند. در صفحاتی چند از این مقال کوتاه ، به این مطلب خواهیم پرداخت.

حدیث وحی در آیِنهی واقعیت

آدمی ، به عنوان یک موجود خود آگاه زمینه آن را دارد که با مبدا هستی ، متصل شود و معانی خاصی را از او بستاند. این ارتباط قلبی ، مخصوص کسانی است که از طهارت نفس برخوردارند و می توانند با توجه عمیق به مبدأ هستی ، همچون نقطه ای فروزان در دل ، خود را در معرض تجلیات او قرار بدهند و در این آشکارگی ها ، معانی مختلفی دریافت کنند. بیگمان ، اگر آدمی را طهارت نفس نباشد ، قلب او همچون آیینه شکسته ای است که هرگز موفق به توجه عمیق نخواهد شد و تصویر زلال حقیقت نیز در آن منعکس نخواهد شد.

وحی از سنخ علم حضوری است و در این پدیده به اذن پروردگار ، حقیقت اشیا در وجودِ انسان ، معلومِ علم او قرار می گیرد و فاصله ای میان حقایق اشیا و آدمی باقی نمی ماند. بلکه معلوم در عینیت با وجود عالِم از همه ابعاد، مکشوف علمِ او قرار می گیرد و حقیقتِ هویتش ، آشکار می شود. به عبارت دیگر در امرِ وحی ، موضوعی را که خداوند می خواهد برای بنده اش آشکار نماید با تمام حقیقتش در وجود او حاضر می کند و او به آن موضوع ، بدون جدایی از آن و نگاهی از دور به آن و بدون امکان خطا ، آگاهی کامل می یابد. برای فهم آسان موضوع ، می توان به این مثال توجه نمود که آدمی هنگام رؤیا چشم و گوش بسته است و حواس پنجگانه اش در فعالیت نیست. ولی او در درون خود با تصاویر خاصی در تعامل است و نسبت به آن ها آگاهی می یابد. فارغ از اینکه آیا این تصاویر رؤیایی ، تنزل حقایق در نفس آن شخص است یا نه ؛ به هر حال آن تصاویر به عنوان امر معلوم ، نزد عالِم حضور یافته اند و عالِم ، بدون فاصله و در درون خود ، نسبت به آن ها آگاهی دارد.  وحی نیز در نوعِ ادراک ، شبیه به رؤیاست و البته پشتوانه ی مبدأ آفرینش و خالق جهان را در ورای خود دارد و به همین دلیل ، هر چه که مورد درکِ اصحاب وحی ، واقع می شود عین حقیقت است و فاصله ای با حقیقت ندارد.

حال باید پرسید این سنخ از ادراکات ، تا چه حد معتبر اند و می توانند مورد اعتماد قرار بگیرند ؟ بعد از اینکه ایمان به نبی ، به هر دلیلی تحقق می یابد که ما فعلا در مقام اثبات حقانیت انبیا نیستیم ، آنگاه بی گمان اعتماد به وحی نبوی هم حاصل شده است و جایی برای تردید در انکشاف حقیقت توسط وحی ، وجود ندارد. ولی اگر بخواهیم با نگاهی معرفت شناسانه ، نحوه مطابقت وحی با واقعیت را – خصوصا واقعیت های طبی که موضوع کلام ماست – بشناسیم می توانیم بدین گونه قدم در این مسیر بنهیم که فرض کنید : در محلی مشخص ، واقعه ای مثل جنگ رخ می دهد یا رخ خواهد داد. بی تردید این موضوع از ازل در علم الهی ، وجود دارد و مکنون از خلایق است ولی چیزی از آن برای پروردگار ، پنهان و پوشیده نیست. وقتی نبی به اذن الهی ، بتواند با توجه عمیق قلبی به مبدا هستی ، نقبی به وادی علمِ مطلقِ الهی بزند ، می تواند این واقعه را با تمام جزئیات و کلیاتش دریافت کرده و حتی به تمام آنچه که در قلب افراد جنگ ، می گذرد و به تمام دلهره هایی که در روان افراد جریان می یابد ، و حتی ریز ترین حرکت شنزار های زیر پای سم اسبان و بسامد امواج صوتی بیرون جهیده از حلقوم فرماندهان و … آگاهی پیدا کند. زیرا او با خود واقعیت ، رو به رو می گردد و تمامیت وجود آن واقعیت را کشف می کند. مانند آنچه که در وحی نبوی ، درباره تباهی عهدنامه خائنانه مشرکین توسط موریانه ها ، آشکار شد و همگان را در شگفتی بسیاری فرو برد.

البته همه این جزئیاتی که در مثال ما ، بیان شد تنها در یک لحظه و آن ، برای نبی آشکار می شود زیرا فرایند های تدریجی و زمانی ، وقتی معنا دارد که علم حصولی تحقق پیدا کند و صرفا صُوَرِ اشیا برای عالِم ، مکشوف واقع شود و این صورت ها ، به تدریج و پشت سر هم از مقابل دیدگان بیننده بگذرد. درحالی که علم حضوری ، علم به حقیقت اشیا و نفس واقعیت آنهاست و از این حیث ، تکثری به سان آنچه که در معلومِ علم حصولی واقع است ، در علم حضوری وجود ندارد و این علم از نوع خاصی از وحدت ، برخوردار است.

نگاه وحدت اندیش در وحی

مهم ترین پیام دین ، سخن از امر “واحد” است. این کلام بسیار مهمی است که توجه کمتری بدان شده است. چرا امر متعالیِ “واحد” ، تا این حد مورد تاکید دین قرار می گیرد؟ وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ (النحل / ۵۱). الهِ واحد ، تعبیری است که وحی نبوی ، برنامه های خود را حول محور آن ارائه می دهد. باید دید این تعبیر از کدام آبشخور ، تغذیه می شود و چه نگرشی در ورای آن ، حضور دارد ؟

نگاه وحی به جهان ، نگاهی یکپارچه و واحد است. به گونه ای که همه هستی را وجه الله یا چهره پروردگار قلمداد می کند وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلیمٌ (البقره / ۱۱۵) و این به معنای آن است که خدا همچون روحی در کالبد آفرینش ، وحدت بخش به نظام هماهنگ هستی است و سراسر موجودات جهان را در امر واحدی غرق کرده است. تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً (الإسراء / ۴۴). حتی تا آنجا داستان وحدت را بسط می دهد که به ذات آفرینش می رسد و از امر واحد و آنِ خلقت سخن می گوید و پرده از راز وحدت برمی دارد و حجت را تمام می کند. وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (القمر / ۵۰). وقتی شرع مقدس ، تا این حد از خالق واحد و ربّ واحد و اله واحد و امر واحد، سخن می راند و آنگاه جهان هستی را هم واجد فعلِ واحدِ “تسبیح” می داند و وجه الله الواحد را در او می جوید ، آیا نباید به این راز اندیشید که وحی نبوی ، جهان را در وحدتی هماهنگ و نظامی یکپارچه ، غرق می داند ؟ بی تردید با اندک توجه عمیق در این آیات ، نگرش وحیانی به جهان هستی آشکار می شود که جهان نزد وحی الهی ، نظام هماهنگ و یکپارچه ای است که از هستیِ مطلقِ واحد ، به ظهور رسیده است و چنانکه گفتیم همچون کالبدی برای روح واحد پروردگار است. و البته این از باب وصف بشری ماست وگرنه سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (الصافات / ۱۵۹)

وحی الهی ، نگاه انسان را در اعماق وجود هستی ، سیر می بخشد و از ذات حقیقت اشیا خبر می دهد و بیگمان ، آنچه را که ادراک می کند افقی وسیع تر از ادراک صورت های طبیعی است و بنابراین با نظر به عمق حقیقت اشیا ، وحدت ذاتی عالَمِ وجود را کشف می کند و با تمام احترام به کثرات موجود در طبیعت ، ذات آن را می کاود و رمز وحدت از زبان گویای کثرت می شنود. و این قابل تحقق نیست مگر با موهبت پروردگار جهان که رحمتش ، جان عالم را لبریز کرده است. وحدت و یکپارچگی ذاتی در انگاره وحیانی، نه همچون حالتی گسسته از ذات هستی و در اتصال انضمامی ، تصور می شود بلکه عین ذات حقیقت اشیاست و همچون روشنایی ذاتی که در جان نور است و از آن هیچ گسستی ندارد ، گوهر وحدت و یکپارچگی نیز اینگونه در همه هستی حضور دارد و ساختار عالمِ وجود، بر آن استوار است.

حال اگر این نگرش وحدت اندیشِ وحی را در طب اسلامی پیاده کنیم ، غایت کلام ما آشکار می شود که بدن انسان هم ، جهانی در مقیاس کوچک تری است که در پرتوی فیض احدی ، روحی واحد یافته است و این روح واحد ، نظام واحد و هماهنگی برای آن ، تامین کرده است و به منزله‌ی امرِ وحدت بخش ، کلیت نظام بدن را تدبیر می کند. اگر در بدن انسان عضوی یا اندامی ، دچار خللی در فعالیت بشود بی تردید برخاسته از نظام واحدی است که دچار مشکل شده است زیرا اساس وجود آن جزء ، برخاسته از نظام واحدی است که بر کلیت بدن حاکم می راند. و بدیهی است برای درمان آن بیماری نیز ، باید آن نظام هماهنگ و واحد را معالجه نمود نه اینکه با راه حلی موقتی و موضعی ، در جزئی از این نظام یکپارچه ، وارد عمل شویم و با کمال بی توجهی به سرّ وحدت ، در آن جزء دخل و تصرف کنیم و آنگاه شاهد مشکلات بیش از پیش در اجزای دیگر این نظام هماهنگ و یکپارچه باشیم.

طب اسلامی ، که از وحی معصوم نشأت می گیرد به سرّ وحدت هستی آگاه است و جز در مواقع ضروری که جان انسان در خطر هلاکت باشد ، وارد درمان های موضعی نمی شود و برای همین است که دوره درمان در طب اسلامی ، طولانی تر است و دیدن آثار درمان هم ، شاید قدری به طول انجامد. زیرا راهبرد این طب در معالجه بیمار ، ورود به کلیات وجودی و نظام ساختاریِ واحد بدن است و بالطبع ، اثر در کلیات به زمان بیشتری نیاز دارد. و این روش ، تنها در طبی وجود دارد که از وحی الهی تغذیه شود وگرنه خواهیم گفت که در انحصار “تجربه” چه بر سر بینش انسان آمده است.

البته این نظام هماهنگ و یکپارچه ای که از آن سخن می گوییم ، با نگرشی پوزیتیویستی و در انحصار تجربه حسی ، قابل شناسایی نیست زیرا یک سوی این طناب ، در آسمان معنا وصل به اسماءالله است و سوی دیگرش ، در عالم ماده و در قالب اندام ها و سلول ها و هورمون ها ، به ظهور رسیده است. و تجربه حسی ، جز همین ظهورات مادی را در نمی یابد و پایش از اِیوانِ حقیقت ، کوتاه است. در این مقطع از شناخت ، تنها وحی و شهود انبیا و اولیا ، پرده از این حقایق اعلی بر می دارد و راز وحدتِ نظامِ هماهنگِ جاری در تمام هستی را فاش می کند. و البته برخی از عارفان که اهل کتمان اند ، خشنود به افشای این راز نیستند. و در کلام وحی هم ، آشکارا و صریح به این سرّ هستی ، اشاره نشده است ولی طمع خام بین که قصه فاش / از رقیبان نهفتنم هوس است (حافظ / ۴۲).

اصالت تجربه و وادی بیکران راز ها

پیش از این در باب اصالت تجربه و ردِّ عقلی و رسوایی آن در ترازوی خِرَد ، سخن گفتیم و کلام را در این باب ، به درازا نمی کشانیم. و تنها به ذکر این نکته بسنده می کنیم که اصالت تجربه ، انسان را به وضع فلاکت باری ، محدود به حواس پنجگانه‌ی جزئی پژوه می نماید و او را از ادراک ژرفا های عمیق هستی بی نصیب می گذارد. و این نهایت بدبختی انسان است که نتواند احساس معرفت جو و ماورا طلبِ درون خود را کشف کند و اساسا خود را همچون شکوفه ای شکفته از عالم معنا بداند. زیرا آنچه که در درون ما “من” خوانده می شود در ذات وجودش ، از سنخ عالم معناست و نمی تواند با فرایند های مغزی ، مطابقت داده شود و این برهان حضوری و بدیهی ، برای اثبات وسعت دید انسان و گستره بیکران ادراک او و بطلان اصالت تجربه کفایت می کند.

مکتب اصالت تجربه که اکنون ، تمام سرزمین طب مدرن را تحت سلطه خود در آورده است و او را نسبت به هر منبع دیگری بی اعتقاد پرورده است ، عالمِ وجود را عاری از “راز” می داند و قائل به “جهان راز زدایی شده” است. مفهوم “راز” در این تعابیر ، معنایی جز این ندارد که ابعاد نامکشوف فراوانی در هستی وجود دارند که از ظرفیت ادراک تجربی انسان ، فربِه تر است و این ظرف کوچک ، توان حمل آن را ندارد و از دیدگان تجربی انسان ، برای همیشه نهفته است. منظور این نیست که در جهان ، معما های فراوانی برای علوم تجربی وجود دارد مثل ماهیت انرژی تاریک ، سیاهچاله ها ، نحوه مقابله با ویروس ایدز و … بلکه مراد ما از “راز” آن چیزی است که هیچ گاه ، برای ادراک تجربی انسان کشف نخواهد شد و باید از طُرُقِ دیگری برای آگاهی به آن ها کوشید.

جهان راز زدایی شده که ادعای اصالت تجربه است بدین معنی است که از روزگاران کهن تا اکنون ، ذهن افسانه پرور بشری ، برای پدیدار هایی که به علت مادی آن ها آگاهی نداشت ، راز و رمز هایی آفریده است و افسانه های فراوانی حول محور آن راز ها ، پرورده است و زندگی خود را در این گونه جهل مرکب ، به سر برده است. و اکنون با توسعه علوم تجربی ، دیگر اثری از این راز ها وجود ندارد. زیرا اساسا از آغاز رازی وجود نداشت و همه ابعاد پدیده های مشهود در جهان ، با کشف فرایند های مادی ، قابل توجیه است. در جهان مدرن ، راز زدایی پدیده ها خصیصه‌ی اصلی علوم تجربی شناخته می شود و ریشه باور به راز ها ، پوچ و بی معنی تلقی می گردد.

البته تندروی متولیان مسیحی در قرون وسطی ، و اقتدار گرایی نامحدود آن ها تا حد بسیاری در شکل گیری این اندیشه ، تاثیر گذاشت. چرا که وقتی به نام دین و خدا ، و نمایندگی حضرت عیسی مسیح (ع) با هرگونه فعایت علمی و تجربی مخالفت بشود و همه اندیشمندان نوگرا و دانشمندان مکتشف ، سرکوب بگردد و آنگاه انقلابی در همه سطوح جامعه رخ بدهد ، بی تردید نتیجه آن انقلاب ، جز این نخواهد بود که در مسیر تجربه گرایی ، افراط صورت بگیرد و احساس فراطبیعی انسان ، از اساس مورد انکار قرار بگیرد. و علم تجربی که قرن ها ، تحت یوغ کشیش های مسیحی جز سرکوب و رنج ، سرنوشت دیگری نداشته کرسی قدرت را به دست بگیرد و هر اندیشه ای را که از ورای طبیعت و محدودیت تجربه سخن بگوید ، با مشتی محکم کنارش بزند و او را از سطح زندگی جدی ، به حاشیه ای سوت و کور ، سوق دهد و دچار انزوای ابدی کند تا در مرگ خاموش خود ، به فنا برسد.

در وحی ناب اسلامی ، که همان قرآن کریم است و در طول تاریخ از هر گزندی مبرا بوده است ، نگرشی غیر از آنچه در مکتب اصالت تجربه دیده می شود حاکمیت دارد. وحی الهی ، جهان را مأمن راز های بیشمار قدسی می داند که انسان ها با رویه‌ی عادّیِ ادراک ، از فهم آن ها عاجز و ناتوان اند. شاید در قرآن به طور صریح سخن از راز های طبیعت نرفته است ولی سخن از آیه و آیات و … ، جهانبینی کلی قرآن را می نمایاند که گویی انسان ، در هاله ای از راز های ناشناخته و عمیقِ هستی زندگی می کند و طبیعت برای مومنی که در عالَمِ قرآن حضور پیدا می کند ، نه ماشینِ از پیش کوک شده‌ی فیزیک نیوتنی و نه جهانی پر از نسبیت و احتمالِ فیزیک کوانتومی است ؛ بلکه تجسم راز ناگشوده‌ی ازلی است که در فرایند های گوناگون ، تجلی کرده است.

اساس قرآن با کلمات آیه و آیات ، شکل گرفته است. آیه یعنی نشانه و در ساحت قرآن که وادی حقایق است به معنای نشانی از حقیقت تلقی می گردد. وقتی قرآن صراحتا طبیعت را با همه فرایند های طبیعی اش ، نشانه ای برای حق می داند این بدان معناست که سراسر هستی ، راز هایی از حقیقت را در خود پنهان دارد. و البته این کلام برای اهالیِ گردابِ محدودِ اصالتِ تجربه ، بسیار ثقیل است. وَ فی‏ خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّهٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ.وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْریفِ الرِّیاحِ آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۴ و ۵ / الجاثیه) ، وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ (۲۰ / الذاریات) تا جایی که خلقت انسان را به صورت خاص ، ذکر می کند و آن را نشانه ای از حق می داند که برای قومی که می فهمند تبیین گشته است. وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ (۹۸) .

قرآن کریم ، وقایع ناگوار طبیعی را نیز ، نشانه های الهی معرفی می کند که برای اقوام مختلف ، فرستاده می شود ولی غالبا کسی ، راز این پدیده را درنمی یابد. فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمینَ (۱۳۳ / الاعراف). گاهی نیز همه هستی را در تسبیحی واحد غرق می داند که انسان ها ، از آن فهمی ندارند . تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً (۴۴ / الاسراء) . همه این موارد ، نشان از آن دارد که در جهانبینی وحی الهی ، جهان در بنیاد خود ، راز بیکرانی است که جز عده اندکی ، بدان وقوف نمی یابند. و البته وقوف به امر راز ، با وجود ناگشوده بودنش تا ابد، مسئله دیگری است که باید در مقام دیگری تبیین شود.

قرآن وقتی از افتادن سنگ ها و جاری شدن نهر ها و سوسوی ستارگان در آسمان و زوجیت موجودات و حیات بخشی آب و سکوت ظلمت شبانگاه و مرگ انسان ها و پیوند گیاه با خاک و … سخن می گوید در هر کدام از این اوصاف طبیعی ، راز ناگشوده ای می جوید و تفکر بشر را به ژرفا های رمز آلود هستی، فرا می خواند. در حالی که این پدیده های طبیعی ، برای انسان های عادی رویه ای مکرر و کسل کننده و چه بسا بی معنا داشته باشد ولی برای مومنی که خود را به جهانبینی قرآن ، نزدیک ساخته است حجم وسیعی از راز های ناگشوده ازلی را پیش روی او می نهد و این به معنای آن است که وحی الهی ، علی رغم مکتب اصالت تجربه ، به جهان راز زدایی شده قائل نیست. بل در سراسر هستی ، نشانه های حقیقت را در هاله ای از اسرار نهفته ، فراروی نگاه مومنان ، قرار می دهد.

حال پرسش این است که چرا کسانی که اصالت ادراک را متعلق به تجربه حسی می دانند به تئوری جهان راز زدایی شده رسیده اند و در حالی که مکتب وحی ، همچنان بر وجود اسرار بی‌شمار در پدیدار های طبیعی اصرار می ورزد ؟ پاسخ این است که این دانشمندان علوم طبیعی ، به دلایلی که پیش از این عرض شد ، به اصالت تجربه قائل هستند و در نتیجه نگاهی مادی به هستی دارند و در پرتوی این نگاه ، افسانه های پیشینیان خصوصا یونانیانی که برای توجیه هر پدیده ای ، الهه ای در ذهن خود تراشیده بودند بی اعتبار می دانند و بنابراین با کشفیات علمی و دریافتن “روابط جزئیِ” پدیده های طبیعی ، پنداشته اند راز هایی را که در ذهن انسان سنتی ، او را در هاله ای از ابهام فرو می برد و به علت ناآگاهی به علل طبیعی امور ، او را به افسانه سازی وا می داشت زدوده اند و اکنون دیگر جهان ، رازی ندارد و هر معمایی که تاکنون حل نشده است دیگر راز محسوب نمی شود چرا که راز ، گشودنی نیست و برای تجربه بشری ، قابل شناسایی نیست ولی معما انگاری نادانسته های علمی ، برای داشتن جهانی عاری از راز ، کافی است.

البته  دانشمندانی که دچار این نوع تفکر شده اند پر بیراه هم نمی گویند زیرا آنان ، تنها راز هایی که می شناسند افسانه های گاها مضحک یونانیان است و بی گمان ، علوم تجربی ریشه آن افسانه ها را زده است. هرچند خاستگاه  هر افسانه ای، حقیقتی در عالم معناست و هیچ افسانه ای کاملا خالی از حقیقت نیست ولی به علل مختلف معرفتی ، این افسانه ها بسیار بی محتوا جلوه می نمایند و همین سبب می شود دانشمند تجربیِ غربی ، وقتی علت طبیعی یک پدیده طبیعی را شناسایی می کند آن را در نقطه مقابل افسانه های بشری بداند و جهان خود را عاری از راز پندارد.

ولکن ، ما در قرآن کریم می بینیم حتی از امر مبرهنی چون حرکت ابر ها به وسیله باد ، راز بازگشت انسان را می جوید که ذهن انسان را به تکاپو وادارد. هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاء فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ کَذَلِکَ نُخْرِجُ الْموْتَى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ(۵۷ / الاعراف) و اوست که بادها را پیشاپیش رحمتش مژده‏رسان مى‏فرستد، تا آن گاه که ابرهاى گرانبار را بردارند، آن را به سوى سرزمینى مرده برانیم، و از آن، باران فرود آوریم؛ و از هر گونه میوه‏اى برآوریم. بدینسان مردگان را خارج مى‏سازیم، باشد که شما متذکر شوید. چنین رویه ای در تبیین پدیده های طبیعی ، مخصوص قرآن کریم است که از بطن هر چیزی ، اشاره به رازی عمیق می کند و آن را در مادی ترین فرایند طبیعی ، متصل به حقیقتی در عالم معنا می انگارد. همگان حتی مردمان هم عصر با پیامبر هم می دانستند که حرکت ابر ها ، به وسیله باد هاست. ولی نگاه ها به این امر ، راز آلود نبود و دیدگان جستجوگری ، این پدیده ها را نمی کاوید و باطن هستیِ آن را کشف نمی کرد. قرآن ، با راز انگاری های متعدد در امور طبیعی ، این جهانبینی را تقدیم انسان نمود که بداند جهانی که در آن زندگی می کند سرشار از اسرار بی کران است که باید با حواس باطنی از جمله تعقل و شهود ، کشف شوند و صرف اینکه تجربه‌ی بشری ناتوان از ادراک اعماق آفرینش است ، دلیل بر این امر نمی تواند باشد که جهان ما ، رازی ندارد.

بنابراین ، با اینکه پدیده های طبیعی ، واجد روابط جزئی خاصی هستند که زیر ذره بین تجربه بشری ، قابل شناسایی است ، ولی همه چیز در این روابط جزئی خلاصه نمی شود. در سیره پیشوایان دینی همچون امام صادق (ع) تربیت شاگردانی را می بینیم که در تبیین روابط جزئیِ پدیده های طبیعی و گسترش علوم تجربی ، می کوشیدند ولی از سوی دیگر ، راز آلود انگاشتن هستی را کنار نمی نهادند زیرا واقعیت این است که مفهوم راز ، متعلق به فرایند های طبیعی در هستی نیست. همه روابط جزئی و طبیعی جهان در جایگاه خود ، کاربرد های خاص خود را دارند. ولی امر راز ، فراتر از آن است که با کشف این روابط ، از میان برود زیرا ساحت دیگری دارد. ساحت راز ، در مرتبه ای فراتر از عوامل طبیعی قرار دارد و این دقیقا ، همان انحراف دانشمندان تجربیِ مغرب زمین است که پنداشته اند کشف عوامل طبیعی ، نقش راز را در تکوین آفرینش ، کمرنگ می سازد. چرا که ساحت راز را محدود به محسوسات و مشهودات عالمِ ماده پنداشته اند در حالی که همان عوامل طبیعی ، سراسر وجود راز آلود دارند. در این وادی ، معنای “راز” تنها در معما بودن و ناگشوده ماندن خلاصه نمی شود بلکه حکایت از مراتب عمیق وجودی اشیا دارد و در حقیقت ، بیانگر روابط کلی جهان طبیعت است.

غرض ما از طرح بحث راز آلودیِ جهان در نگاه وحیانی و راز زدایی از طبیعت در نگاه علوم تجربی، جز این نیست که سرّ مخالفت اصحاب تجربه با طب اسلامی را بدانیم و به یکی از موانع فهم طب اسلامی پی ببریم. آنان ، طبیعت این جهان را به طور کامل عاری از ابعاد راز آلود می دانند و معتقدند که هیچ چیزی جز روابط جزئی موجود بین اشیای طبیعی ، در این عالَم وجود ندارد و بنابراین با تمام وجود ، در مقابل طب اسلامی مقاومت می کنند و هیچ اقبالی از خود نشان نمی دهند. چرا که طب اسلامی ، برگرفته از جهانبینی قرآن است و به راز آلود بودن هستی ، تاکید فراوان دارد و از روابطی در هستی ، پرده بر می دارد که در جهانبینی مکتب اصالت تجربه ، هیچ معنایی ندارد و از اساس یک امر توخالی و وهمی به شمار می آید. وقتی در یک نگاه تجربه محور ، هیچ رازی در مرتبه ای برتر از عوامل طبیعی ، وجود نداشته باشد این نگرش ، چگونه می تواند در برابر تفکر وحیانی طب اسلامی که باور مؤکد به ساحت رازآلود هستی دارد مقاومت نکند ؟ ان شاء الله در نوبت های آتی ، از موانع فهم طب اسلامی بیشتر خواهیم نوشت.

نقش روابط کلی در تکوین طبیعت

سخن از روابط کلی ، آسان نیست چراکه زیر تیغ تجربه ، تشریح نمی شود و از سنخ راز است. و به همین دلیل ، منبع آگاهی به روابط کلی ، تنها می تواند وحی انبیا و شهود اولیا باشد.

طبیعتی که پیش روی انسان قرار گرفته است ، از دریچه نگاه وحیانی ، اولا : نظام هماهنگ و یکپارچه ای است که همه کثراتش ، مملو از وحدتی بیکران است و ثانیا : در روابط جزئی و تجربی اشیا خلاصه نمی شود و حقیقت آن توام با عوامل طبیعی بسیاری که در آن جریان دارد ،  با راز های باطنی بیشماری در آمیخته است . بنابراین بین اجزای هستی ، علاوه بر فرایند های طبیعی که با تجربه بشری ، قابل شناخت است فرایند های کلی و نامحسوسی هم در وحدت بخشی به جهان ، دخالت دارند که باید در ساحت علم حضوری که اوج آن در وحی نبوی تجلی می کند مکشوف واقع شود.

این روابط کلی ، به عنوان زیربنا های وجودی طبیعت شناخته می شوند و همه فرایند های طبیعی و روابط جزئی ، بر همین زیر بنا ها ، استوار اند. به عبارت دیگر ، طبیعت در تکوین خود ، در مرتبه نخست با روابط کلیِ وحدت بخش، که منبعث از عالم وحدت است ساختار می یابد و آنگاه در مرتبه دوم ، واجد فرایند های طبیعی می گردد. زیرا جزئی بدون کلی تحقق نمی تواند داشته باشد و این یک اصل فلسفی است که برای محققان فلسفه ، به خصوص کسانی که فلسفه ابوعلی سینا و مفهوم “کلی طبیعی” او را دریافته اند ، روشن و بدیهی است. البته ابوعلی سینا ، در این بحث ورود به سخنان ما را نداشته و اساسا شاید هیچ تصوری از کلام ما در ذهن او نمی گنجیده است ولی ما از اصل فلسفی ایشان ، استفاده کرده و در آن ساختار ، اقدام به تنظیم تئوری خود می نماییم.

اوج پرواز تجربه حسی در آسمانِ علم و آگاهی ، محدود به صورت های طبیعی و روابط جزئی حاکم میان آن هاست. برای مثال کشف نحوه تاثیر استرس در تپش قلب ، که با ترشح هورمون کورتیزول همراه است ، می تواند نمونه‌ی روشنی برای یک رابطه‌ی جزئی باشد. که البته همین اکتشاف هم در جایگاه خود مهم و لازم است. ولی همه طبیعت در روابط جزئی خلاصه نمی شود و توام با این فرایند ها ، ملکوت کلی تری هم بر طبیعت و همین روابط جزئی ، حاکمیت دارد و برای شناخت کامل تر طبیعت ، باید از آن ها نیز بهره مند شد و آنها را مبنای شناخت طبیعت قرار داد و آن گاه همه شناخت های تجربی را هم در ذیل آن ها ، تنظیم و تدوین نمود. برای مثال : قَالَ‏ اللَّهُ‏ تَبَارَکَ‏ وَ تَعَالَى‏ إِنِّی‏ خَلَقْتُ‏ آدَمَ‏ وَ رَکَّبْتُ جَسَدَهُ مِنْ أَرْبَعَهِ أَشْیَاءَ ثُمَّ جَعَلْتُهَا وِرَاثَهً فِی وُلْدِهِ تَنْمِی فِی أَجْسَادِهِمْ وَ یَنْمُونَ عَلَیْهَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ رَکَّبْتُ جَسَدَهُ حِینَ خَلَقْتُهُ مِنْ رَطْبٍ وَ یَابِسٍ وَ سُخْنٍ وَ بَارِدٍ وَ ذَلِکَ أَنِّی خَلَقْتُهُ مِنْ تُرَابٍ وَ مَاءٍ ثُمَّ جَعَلْتُ فِیهِ نَفْساً وَ رُوحاً فَیُبُوسَهُ کُلِّ جَسَدٍ مِنْ قِبَلِ التُّرَابِ وَ رُطُوبَتُهُ مِنْ قِبَلِ الْمَاءِ وَ حَرَارَتُهُ مِنْ قِبَلِ النَّفْسِ وَ بُرُودَتُهُ مِنْ قِبَلِ الرُّوحِ ثُمَّ خَلَقْتُ فِی الْجَسَدِ بَعْدَ هَذَا الْخَلْقِ الْأَوَّلِ أَرْبَعَهَ أَنْوَاعٍ وَ هُنَّ مِلَاکُ الْجَسَدِ وَ قِوَامُهُ بِإِذْنِی لَا یَقُومُ الْجَسَدُ إِلَّا بِهِنَّ وَ لَا تَقُومُ مِنْهُنَّ وَاحِدَهٌ إِلَّا بِالْأُخْرَى مِنْهَا الْمِرَّهُ السَّوْدَاءُ وَ الْمِرَّهُ الصَّفْرَاءُ وَ الدَّمُ وَ الْبَلْغَمُ.
(بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۵۸، ص: ۲۸۶).

خدای تبارک و تعالی می فرماید : آدم را آفریدم و جسم او را از چهار چیز ، ترکیب نمودم. سپس آن را به عنوان ارثی برای فرزندش قرار دادم که در بدن هایشان ، توسعه پیدا کند و تا روز قیامت ، توسعه و رشد پیدا خواهد کرد. و جسم او را هنگام خلقتش ، از رطوبت و خشکی و گرمی و سردی ، ترکیب نمودم. و اینچنین بود که آدم را از خاک و آب آفریدم. سپس در او نفس و روح قرار دادم. بنابر این خشکی هر جسمی از خاک و رطوبتش از آب و گرمی آن از نفس و سردی اش از روح است. آنگاه بعد از این خلقت اولیه او در جسم ، چهار نوع [طبیعت] آفریدم. که مِلاکِ جسم به آن ها وابسته است و قوامش به اذن من است. و جسم قوام و توانی ندارد جز به آن چهار طبیعت. و هیچ یکی از آن چهار طبع ، قوامی ندارد مگر در همراهی با همدیگر. آن چهار طبیعت عبارت اند از : سودا و صفرا و دم و بلغم.

این روایت ، نمونه ای از تبیین روابط کلی بدن انسان است که تنها به واسطه اتصال به عالم غیب ، قابل شناخت است زیرا از مرز های تجربه ، فراتر است و به چنگ حواس بشری ، در نمی آید. در این روایت ، مطالب عمیقی در باب ساختار وجود انسان و رابطه‌ی بدن او با روح و نفس ، مطرح شده است که شایسته تامل و تحقیق فراوان است. تنها این گونه می توان به شناخت صحیحی از طبیعت دست یافت و خود را از سرگردانی نجات بخشید. وگرنه در انحصار تجربه که شعار سخیف مکتب پوزیتیویسم ( اصالت تجربه) است جز شناخت صورت اجزای از هم گسیخته در سطحی ترین مرتبه واقعیت ، چیز دیگری حاصل نمی شود و نتیجه اعلای آن نیز طغیان بشر علیه طبیعت است که او را مجروح تصرفات بی حد و مرز خود نماید و با روش ” آزمون و خطا” تمام عمر را در بیهودگی و توام با صد ها آسیب و رنج ، معطّل نماید.

 

 

اکنون که معنای وحی و تجربه را دانسته ایم و مرز های هر کدام را شناخته ایم و اختیاراتشان را دریافته ایم ، می توانیم به این پرسش بپردازیم که در طب اسلامی ، به عنوان بخش مهمی از اهداف نبوت ، وحی الهی در چه جایگاهی قرار دارد ، و همچنین برای تجربه بشری در طب اسلامی چه جایگاهی می توان قائل شد؟ به عبارتی با توجه به اینکه آثار و نتایج طب در بدن انسان ، به اقتضای مشهود بودنِ بدن انسان ، قابل تجربه است چه تبیینی از جایگاه وحی و تجربه ، می توان به دست داد ؟

به طور کلی رابطه وحی و تجربه در طب اسلامی ، به چه نحو است ؟ و علم طب تا کجا باید از وحی تغذیه شود و اگر بناست از تجربه هم استفاده کند چگونه چنین امری قابل تحقق است ؟ آیا می توان همه دستاورد های تجربی بشر در طب مدرن را کنار گذاشت  ؟ آیا انسان با عمل به دستورات طبی اسلام ، به طور کامل از دستاورد های تجربی طب مدرن ، بی نیاز می شود ؟ اگر چنین است ، پس خداوند چرا انسان را واجد تجربه حسی نموده است ؟ چرا پیامبر اکرم (ص) با پزشکان عصر خویش ، نه تنها بدرفتاری ننمود بلکه به ایشان میدان عمل داد و در برخی موارد در درمان صحابه ، از آنان کمک گرفت ؟ چرا پیامبر ، خود به راه اندازی مطب و ویزیت بیمار و تولید دارو همچون سایر طبیبان یهودی و عربی و … اقدام نکرد ؟ با این حساب آیا طب جسم در اسلام همچون طب روح، تنها باید در انحصار انبیا باشد ؟

همه این پرسش ها ، از چالش های بنیادین طب اسلامی در روزگار کنونی است ؛ به گونه ای که بسیاری از اذهان را مشغول خود نموده است و بنیاد های تئوریک طب اسلامی را بی مایه جلوه داده است که ان شاء الله در نوبت بعدی ، این چالش ها را خواهیم کاوید. و به تفصیل از آن سخن خواهیم گفت.

 

شهاب الدین پیرنیا – پژوهشگر دین و فلسفه – مهر ۹۶

 

این مطلب بدون برچسب می باشد.

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

سوالی دارید؟ دایرکت اینستاگرام بپرسید
2:06 AM
حتما پیج را فالو کنید ضررنمیکنید!
seen